به گزارش ایکنا از کردستان؛ محبت و روی خوش در اطرافش موج میزند برای هر گفتهاش بدون مکث شعری را از دفاتر مثنوی یا بزرگان شعر در این رابطه بازگو میکند. فردین مردوخی، آرایشگر سنندجی که 49 سال از بهار عمر خود را سپری کرده، آرایشگری که با تمام هم صنفیهای خود فرق دارد، حال برای بیان این تفاوت با این آرایشگر سنندجی با سایر هم صنفیهایش به سراغ وی رفته و مصاحبهای را داشتیم که در ادامه متن این مصاحبه آمده است:
فردین مردوخی در گفت و گو با ایکنای کردستان، اینگونه از خود گفت: از سال 67 خودجوش آرایشگری را با کوتاه کردن موی سر خواهر و برادرم شروع کردم، بعد دوستانم از استعداد من در کوتاه کردن مو شنیدن و هرکدام مشتریان پرو پاقرص کار من شدند سپس به دنبال آموزش آرایشگری در تهران رفتم و از سال71 مغازه خودم رو در سنندج افتتاح کردم.
هرکس که به مغازه پا میگذاشت بیدرنگ به من معرفی میکرد و مشتریها انگار جدا از کوتاه کردن مو وقتی را برای آسایش فکری و روحی و ارتقای فلسفه عشق در کنار فردین روزگار ما در نظر گرفته بودند.
انگار به آنچه که آروزیش بوده نرسیده اما کمترین غمی در وجودش نبود شاید باید وی را به عنوان سمبل امید به آینده در وسط شلوغترین میدان شهر رونمایی کرد، از هدفش برای راهاندازی کتابخانه در آرایشگاه با طعمی از شیرینی قند و آرامشی چای گونه گفت: خیلی دوست داشتم اتاق مخصوص بچهها را در آرایشگاهم داشته که هیچ بچهای از از آرایشگاه و آرایشگر نترسد و میخواستم با توجه به روانشناسی رنگها مغازه را با طرح زیبایی رنگ کنم که این موارد با توجه به فضای کم برایم مقدور نبود.
با خنده بسیار بلند از ماجراهای خرید کتابش و اعتراض خانوادهاش میگفت. خود را فردی نچندان مقاوم در برابر خرید کتاب دانست و از گلههای اعضای خانواده هم با همان تن صدای دل انگیز سخن به میان آورد. به قول خودش بسیاری کتاب خریده که حتی مغازهاش نمیتواند آنها را جا بدهد و چگونه جا شدن این گنجینه کتاب در آرایشگاه کوچکش تنها در بخشش او در این مورد قابل توجیه است چراکه وی خاک خوردن و بیاستفاده بودنشان را به شدت ناپسند میدانست.
نمیدانم چرا ولی حس کردم شاید یه اتفاق یا یه اشتباه مسیر زندگیاش رو که میتوانست بسیار پرزرق و برقتر از الانش باشد، تغییر داده. به خودم اجازه ندادم که حرفی بزنم اما خودش نگاه معنی دار من به پایی که خوب او را در راه رفتن یاری نمیکرد، درک کرد. داستانش را اینگونه تعریف کرد: سال سوم دبیرستان به خاطر تصادف رانندگی چند ماه در بیمارستان بستری بودم و پای راستم رو از دست دادم این اتفاق به طور کل مسیر زندگیم رو عوض کرد و من را از راهیابی به رشته مورد علاقهام یعنی تجربی باز گذاشت و جز رفتن به رشته الکترونیک راهی برایم باقی نماند.
با وجود این ناکامی از راضی بودن و امید به آینده سخن میگفت به طوری که خوشحال بود که به دانشگاه نرفته چون شاید توقعش بالا میرفت و دیگر به این درجه از عرفان روح نمیرسید و علت دیگر رو حرف گوش کن بودن خودش دانست و ادامه داد: کتاب دانش اجتماعی در نظام آموزشی قدیم تدریس میشد که نفی مدرکگرایی یکی از درسهایش بود. در این درس از ضدارزش شدن مدرکهای دانشگاهی صحبت شده بود. شاید من خیلی آدم حرف گوش کنی بودم که با خواندن این درس نظرم در مورد گرفتن مدارک دانشگاهی و سایر به شدت عوض شد.
متحول شدن با خواندن یک صفحه کتاب با زبان دل ممکن میشود
شاید اگر او را به من معرفی نمیکردند بیشک مولانا صدایش میزدم. نقدها و دیدگاهی بسیار متفاوت از آنچه تاکنون از یک آرایشگر انتظار میرود به زبان میاورد. به راحتی ولی با درکی عمیق پرورش عشق در همه ابعاد زندگی رو از هدف اصلی و غایی همه نویسندهها و کتابها به شمار آورد. سخنی بسیار زیبایی با این عنوان شروع کرد: گفت اگر انسان قصد متحول شدن رو داشته باشد نیازی نیست همه کتابهای دنیا رو بخواند تنها کافیه یک صفحه از یک کتاب را با زبان دل بخواند بدون شک آن فرد به کلی تغییر خواهد کرد.
امروز جای آثاری مانند «قصههای خوب برای بچههای خوب» در انتشارات ما خالی است
با خودم فکر کردم که این روحیات چگونه شکل گرفته آیا از روز تولد، فردین مردوخی به این شکل بوده یا که نه یک نشانه از آن نشانههایی که نقش اول کتاب کیمیاگر پائولوکوئیلو به دنبالش بوده رو پیداکرده و اینگونه متحول شده، این موضوع رو ازش پرسیدم با نگاهی دوخته به افق گفت: شاید استارت اولیه من با مجموعه داستانهایی به نام قصههای خوب برای بچههای خوب بود که در هشت جلد در اوایل انقلاب خواندم و همیشه فکر میکردم که هر بچهای این داستانها را بخواند حتماً فرزندی خوب برای والدین و جامعه خواهد شد و امروزه واقعاً جای چنین آثاری در انتشارات حوزه کودکان خالی است.
ازش در مورد تأثیر کتابخانهاش در آرایشگاه پرسیدم، اول به تعداد کتابهایش اشاره کرد و بعد با دلی شرحه شرحه از بی مهری مردم به کتاب سخن به میان آورد: در حال حاضر 250جلد کتاب در کتابخانه دارم و تعداد بیشتری را در خانه نگه میدارم. بیشتر افراد 20 سال به بالا مشتری کتابخانه کوچک من میشوند و با صداقت کامل میگویم تأثیر کتابخانهها بسیار کم شده، باتوجه به این که کتابخانهها و کتاب فروشیهای متعدد در سطح شهر داریم متاسفانه افراد کتابخوان بسیار کمی را در جامعه میبینیم و همیشه مردمی را مییابم که از گرانی کتاب گله می کنن، به عقیده من کتاب هرچند بهای ریالی بیشتری داشته باشد بازهم ارزش خریدن و خوانده شدن رو دارد.
متحیر بُعد دیگر نگاهش درباره خوبیهای کتابخانه آرایشگاه شدم او این را دلیلی برای پیدا کردن سایر کتاب خوان های دیگر و راهی برای تبادل افکار که مهمترین نیاز بشربوده، دانست و گفت: یکی دیگر از مزایای این کار پیدا کردن سایر کتابخون های دیگه ست که به واسطه آنها می تونیم اطلاعات بسیار مفیدی را رد و بدل کنیم. عمر ما کوتاه و زمان نایاب است به طور حتم نمیتوانیم همه کتب دنیا رابخوانیم پس من همیشه از تجربیات خودم از خواندن کتاب برای مشتریان و اطرافیانم می گویم و آنها هم از کتابهایی که خواندن برایم میگویند و اینگونه به راحتی کتاب چند صد صفحهای را در مدت کوتاهی بررسی و زیر ذرهبین نقد میرود.
طبع شعر و شیرینی سخن هایش مثنوی مولاناست
دلیل طبع شعر و شیرین سخنیهایش رو از مثنوی مولانایی که به زیبایی جلوه مینمود کشف کردم و از علاقه وافرش به این رب النوع شعر نتوانست بگذرد، اولویت اول و همیشگی خودش را برای خوندن کتاب، مثنوی حضرت مولانا عنوان کرد و ارادت بسیاری به این کتاب نشان داد. ازش خواستم چند بیتی از این کتاب برایمان بخواند، شروع کرد به خوندن، نوایی عاشقانه از حضرت عشق طنین انداز شد.
یکی از درد دلهایش به خاطر الگوبرداری نامناسب در جامعه ما بود. الگوبرداریی که می تواند به راستی در تعیین شخصیت و ارزشهای آن تأثیر به سزایی داشته باشد، فردین مردوخی در این مورد لب به سخن گشود و گفت: انسان از رفتارها و حرکات الگو می گیرند و ما متأسفانه الگوی خودمان را از راه درست آن که کتاباست، دریافت و دنبال نمیکنیم. در جامعه ما کتابخوانی کمتر جا افتاده است که باعث الگوبرداری رفتار و احساسی نادرست میشود و جای افسوس دارد.
انگار با طرح این موضوع دلش رو به عرضه انداخته بودم با تاکید و جدیت مثال زدنی ادامه داد: همه ما اسیر واژهها هستیم واژههایی که همه ابعاد زندگی ما را تعریف میکنند هرچه را بخواهیم نام ببریم یا بسنجیم با ابزار واژهها این کار را میکنیم یک حرکت یا عمل رو خوب نام گذاری و حرکت دیگر را بد نام گذاری میکنیم به یک برگه ارزش میدهیم و می شود مدرک معتبر دانشگاهی و یا هزاران مثال دیگر در اطراف ما، این داستان اسارت انسان در بند واژهها است.
این حرفش براستی مهمترین درد جامعه ما بود جامعهای که وقتی سخن از اشتغال و یا تحصیل در کاری با درآمد نچندان خوب مطرح میشود به سختی توسط والدین و اطرافیان سرکوب و نهی می شود و واژه خوشبخت و خوشکام را از آن فرد میگیرند بی آنکه از استعداد و یا تواناییهایش در این حرفه سوالی به میان بیاوردند واژه بدبختی و بی پولی را بهش تقدیم میکنند.
فردین مردوخی را با یک دنیا سؤال بی پاسخ در ذهنم جاگذاشتم و به فکری عمیق در مورد حال این روزهای جامعه افتادم جامعهای که به راستی اگر در بخش مراقبت های ویژه نباشدحداقل در بخش عمومی بستری است.
امروزه واقعاً به همه مردم ثابت شده که سطح شعور و فرهنگ و دانش واقعی به مدرک دانشگاهی ربطی نداره بلکه میتوانید آدمهایی را در عین کم سوادی پیدا کنید که رفتاری توام با درک متقابل و به اصطلاح خارجی جنتلمنانه دارند.
اینکه چرا جامعه ما به سوی مدرک گرایی می رود و همه کارهای انجام شده در برابر این موج ضدارزش علناً بی نتیجه مونده جای تأمل دارد.
اما در اینجا میخواهم این را یادآوری کنم که فرد باسواد الزاماً فردی با مدارج عالی نیست بلکه میتواند فردی با مدرک دبپلم و یا حتی سیکل باشد همانگونه که بسیاری از دانشمندان و بزرگان علم همانند افلاطون و ارسطو مدرک دانشگاهی نداشتهند.
جامعه ما نیازمند چنین افرادی است. افرادی که درک کنند، درکی درست از وضع حال حاضر. به راستی که جامعه مثل حرف آقای مردوخی به عشق نیاز دارد. عشقی حقیقی که بتواند شفا دهنده زخمهای به وجود آمده باشد.
گزارش: از سعید فریدی