به گزارش ایکنا، نشست رونمایی از کتاب «حقیقت مرگ؛ تحلیلی از چیستی، چگونگی و علل مرگ از منظر ابنسینا و ملاصدرا» با حضور یحیی یثربی، استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی، احد فرامرز قراملکی، استاد دانشگاه تهران، مجید احسن، استادیار دانشگاه امام صادق(ع) و حجتالاسلام همتی، پژوهشگر دینی ظهر امروز، 17 خردادماه، در خبرگزاری ایکنا برگزار شد. مشروح سخنان یحیی یثربی در ادامه از نظر میگذرد؛
از روزی که بشر قدرت تفکر داشته مسئله مرگ برایش مطرح بوده است. به همین دلیل میتوان گفت موجوداتی که قدرت عقلی ندارند راجعبه مرگ فکر نمیکنند و هیچ وقت در ذهنشان نیست که من روزی خواهم مرد؛ اما اینکه مرگ چیست جزء اسرار بسیار مهم تاریخ زندگی انسان بوده است. مرگ به خودی خود مهم نیست، بلکه از آن جهت که به زندگی انسان گره میخورد و زندگی انسان را قطع میکند مهم است.
در افسانهها و اسطورههای قدیم فرض بر این بود که انسان بعد از مرگ به زندگیاش ادامه میدهد. لذا در کاوشهای باستانشناسی میبینیم که برای فرد فوتشده وسایل زندگی میگذاشتند. این امر مورد سوء استفاده بسیاری از کاهنان و متولیان این افسانهها و اسطورهها واقع شده است، زیرا میگفتند که ما کارهایی میکنیم که مردههای شما راحت باشند. این امر جریان داشت تا اینکه ادیان ابراهیمی به میدان آمدند؛ از جمله دین مقدس اسلام.
اسلام هم مرگ را مطرح کرده است و هم آن را پایان انسان نمیداند، اما اینکه مرگ پایان انسان نیست، یعنی دوباره زنده خواهد شد یا انسان دو جزء دارد که یک جزء جسم است که میمیرد و جزء دیگر روحش است و میماند یعنی نمیمیرد تا دوباره ساخته شود. طبق ظاهر اسلام، انسان میمیرد و دوباره زنده میشود، نه اینکه چیزی از او جدا میشود و میماند. خداوند هر وقت بخواهد انسان را دوباره در قبر یا در شرایط دیگر زنده میکند یا اینکه انسانها تا روز قیامت میمانند تا آنها را بیافریند. پس مسئله آفرینش مجدداً مطرح است.
شاید یکی از معجزههای قرآن همین باشد. قرآن در زمانی نازل شده است که تمام ادیان مسلط بر جهان، روح را با قدرت مطرح میکردند. این مسئله در یونان و افسانهها و اسطورهها و ادیان هندی هم روح مطرح بود. حتی عقیده به روح به دورههای ابتدایی زندگی انسان مربوط است؛ مسئله جانگرایی به دورههای اولیه زندگی انسان مربوط است. با این حال اسلام روی روح تکیه نمیکند. من و شما میمیریم و دوباره هر وقت خدا خواست ما را زنده میکند. بهترین و روشنترین بیان در سوره مبارکه یاسین است.
در اواخر سوره میخوانیم: «وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ» یک نفر یک استخوان پوسیده را له کرد و گفت چه کسی این را دوباره زنده میکند. بیان قرآن این است: «وَنَسِيَ خَلْقَهُ»، یعنی آفرینش خود را از یاد برد که این حرف را مطرح کرد. جواب این سؤال این نیست که روحش میماند. جوابش این است: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»، یعنی بگو همان کس زندهاش خواهد کرد که نخستینبار او را آفرید و او هرگونه کاری را میتواند بکند.
از روزی که ترجمههای ما شروع شد و تفکر یونانی به میدان آمد، آرام آرام در ما گرایش به اینکه یک جسم و یک روح داریم آشکار و به صورت جدی مطرح شد. جالب است که غزالی معتقدان به روح را مسلمان نمیداند، ولی آنقدر این اندیشه فراگیر شده که انگار از مسلمات دین مقدس اسلام است.
فلاسفهای که روح را جدی گرفتند معاد را روحانی مطرح کردند و گفتند که این جسم دیگر نمیتواند بیاید؛ یعنی یک حساب این بود که جسم وجود دارد و زنده میشود و کارهای جسمانی میکند. آنها جسم را حذف کردند و گفتند جسم قابل زنده شدن نیست. چرا؟ گفتند اعاده معدوم محال است و حتی خدا هم نمیتواند آن را درست کند. پس چه به میدان میآید؟ روح به میدان میآید. روح برای خودش لذاتی دارد برتر از خوردن و نوشیدن. ابنسینا میگوید که ما معاد جسمانی را از رسول خدا میپذیریم ولی شاید ایشان این مطلب را طوری گفته است که این سخن را خلی جدی نمیگیرند و باز دنبال معاد جسمانی میروند، ولی من در تفسیرم نوشتم که معتقدم همین جسم دوباره زنده خواهد شد. شرط پذیرش این تحقیق باور به خدا باشد. من که به خدا معتقدم مشکلی ندارم. بنابراین اینکه ما مرگ را به عنوان اتفاق مرموزی مطرح کنیم از دیرباز مخاطب داشته است و مردم میخواهند که از مرگ سر دربیاورند ولی هرچه بیشتر دنبال برخی چیزها بروند بیشتر از آن سر درنمیآورند.
این کتاب اینگونه نیست که از مرگ چیزی گفته باشد که دیگران نگفتهاند. مرگ همان قطع زندگی است ولی این زندگی بعدها ادامه پیدا میکند. اسلام میگوید که با همان جسم دوباره زنده میشود. عقیده دیگر این است که بدن نابود میشود و دیگر بازگشتنی نیست، زیرا اگر من برگردم باید قبل از من پدر و مادرم برگردند و ازدواج کنند. اگر آنها بیایند باید پدر و مادرشان بیاید و این به تسلسل میانجامد. یک بحث داریم و آن اینکه در موارد بسیاری در فلسفهمان میگوییم خداوند نمیتواند یا نمیشود این کار را انجام دهد؛ مثل قاعده الواحد. قاعده الواحد یعنی خدا فقط یک چیز را میتواند ایجاد کند. این اندیشه در تفکرات یونانی ریشه دارد. بله، سنخیت در طبیعت جاری است و مثلا درخت گردو فقط گردو بار میدهد ولی موجودی که هر چیزی بخواهد امر میکند که موجود باشد و موجود میشود؛ برای او فرقی نمیکند که یک یا چند چیز را ایجاد کند. این موجود قدرت معجزه دارد.
حالا به اصل مطلب برگردیم. پس اینها میگویند اعاده معدوم محال است. ما در فلسفهمان باید به این پرسش جواب دهیم که این قوانین را خدا گذاشته و خودش هم در چارچوب آن مانده است یا خدا حاکم بر قوانین نیست، بلکه قوانین بر طبیعت حاکم هستند و خدا باید طبق آنها رفتار کند. خب این قوانین از کجا سرچشمه گرفتند؟! این کتاب همین مطالب را از ابنسینا و ملاصدرا ذکر کرده است، باید طبقهبندی آن تنظیم شود و در مواردی که ابنسینا و ملاصدرا هر دو به مطالبی معتقدند، آن را جداگانه ذکر کرده است. این یک اشکال است.
مسئله مهم من این است که ایشان و هر کسی راجعبه مرگ و روح فکر میکند باید به این فکر کند که دلایلی که ابنسینا و ملاصدرا ذکر کردند اکنون چندان قائل ارائه نیست. در مجموع کتاب خوبی است، اما هر کس که درباره مرگ کتاب بنویسد نهایتاً میشود، از آن یک سری نکتههای اخلاقی استفاده کرد؛ مثل اینکه اگر مرگ را قبول کنیم نباید دنیا را جدی بگیریم. البته این اندیشه هم در حد انحراف بد است. میخواهیم دنیایمان و آخرتمان آباد باشد و اگر چنین نشود، مقصریم.
انتهای پیام