به گزارش ایکنا، نشست «لذت فلسفه؛ جهان فلسفه غرب و جهان فلسفه اسلامی» عصر 24 خردادماه با سخنرانی سیدحمید طالبزاده، استاد دانشگاه تهران در موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی برگزار شد که خلاصه آن را در ادامه میخوانید.
حکمت نظری ما به حکمت عملی تداوم نیافته است در حالی که فلسفههای غربی امتداد عملیاتی دارند. اگر شما به فلسفه هگل یا کانت قائل باشید در مورد حکومت و ارتباطات اجتماعی و ... نظر دارید ولی اقتضای فلسفه ابن سینا یا ملاصدرا درباره حکومت چیست؟ این چیزی است که برای ما روشن نشده است. بحث دقیقی است که چرا فلسفه نظری ما به حکمت عملی امتداد پیدا نکرده است. ما به اندازه کافی در این مسئله تامل نکردیم و به شرایط امتداد فکر نکردیم و به همین دلیل دچار توقفیم.
من ابتدا میخواهم در این رابطه صحبت کنم که علم در دوره مدرن به چه چیزی اطلاق میشود. تا ما تلقی درستی از علم در دوران مدرن نداشته باشیم مسئله همچنان برای ما نامفهوم باقی میماند. وقتی به کتابهای متداول خودمان رجوع میکنیم نوشته است علم چیزی است که درباره عوارض ذاتیه موضوع بحث میکند یعنی عوارضی که بیواسطه بر موضوع حمل میشود. در این معنا از علم، موضوع علم یک فکت یعنی امری واقعی و مستقل از ماست. این معنا برای ما روشن است ولی اگر توجه کنیم، این معنای علم به طور کلی منسوخ شده است. وقتی در دوره مدرن میگوییم «علم» از فکتی که درباره عوارض ذاتی آن صحبت میکنیم بحث نمیکنیم. علم درباره موضوعی صحبت میکند ولی این موضوع چیست؟ موضوع علم مدرن چیست؟ ما نمیتوانیم درباره علم مدرن به نتیجه برسیم بدون اینکه مفهوم تئوری یا نظریه را بفهمیم. اصلا علم مدرن را باید ذیل مفهوم نظریه بفهمیم.
به عبارت دیگر موضوع در علم جدید یک فکت نیست، یک امر بیواسطه نیست بلکه امری باواسطه است. علم جدید درباره ایده بحث میکند، نه درباره فکت. ایده همان چیزی است که در تئوری شکل میگیرد. تئوری عبارت است از صناعت کنش. صناعتی از سامانهای از مفاهیم. وقتی مفاهیم برساخته شدند درباره عالم خارج توضیح میدهند و عالم خارج را تبیین میکنند. وقتی موضوعی میخواهد شکل بگیرد، در داخل تئوری شکل میگیرد. امروز علم فیزیک درباره عوارض ذاتیه جسم از آن جهت که معروض حرکت و سکون است بحث نمیکند بلکه از ماده به عنوان ایده صحبت میکند.
به عبارت دیگر در علم جدید موضوع با وساطت آگاهی موضوع میشود، نه اینکه مستقل باشد. تا وقتی تئوری را متوجه نشویم به هیچ عنوان نمیتوانیم با علم مدرن و علوم انسانی ارتباط برقرار کنیم. به عنوان مثال وقتی میخواهیم بگوییم روانشناسی چیست باید بفهمیم روانشناسی در نظریات چیست. علم بر حسب نظریات، علم میشود و موضوع در خود نظریه اتفاق میافتد.
ما در علوم انسانی جدید با آگاهی دستاندرکار سروکار داریم، نه آگاهی منفعل، نه آگاهی که به خارج مراجعه میکند تا چیزی به دست بیاورد. اهل علم ما هنوز گرفتار استقرار هستند که آیا حجیت دارد یا ندارد و فرقش با تجربه چیست. دیگر در علم جدید بحث استقرار نیست. ما آگاهی دستاندرکار داریم یعنی آگاهی که دستاندرکار وضع است. وقتی قدما میگفتند موضوع علم، یعنی امر وضعشده ولی در علم مدرن وقتی موضوع میگویند فقط وضعشده نیست بلکه در نسبت به وضعکننده وضع شده است. موضوع آن چیزی است که آگاهی آن را وضع میکند. موضوع همیشه در آگاهی است. پس دیگر نمیتوانیم از موضوعی سخن بگوییم که مستقل و مجرد از آگاهی است و آگاهی میخواهد از آن کسب کند. پس در علم جدید بحث از آگاهی دستاندرکار است که با کنش همراه است.
بعد سوال میشود این علم جدید چطوری ممکن شده است؟ چطوری نیوتون ممکن شده است؟ چطوری فروید ممکن شده است؟ تکلیف آن در متافیزیک روشن میشود. متافیزیک دوران مدرن امکان علم جدید را فراهم کرده است. در دوران مدرن، اندیشیدن یعنی کنش. اندیشیدن، فعل اندیشیدن است. اندیشیدن یعنی کنش برساختن مفاهیم که آن مفاهیم مبین جهان هستند و جهان با آنها شکل میگیرد و برساخته میشود. وقتی دکارت میگوید میاندیشم پس هستم دارد درباره نحوه تازهای از اندیشیدن پردهبرداری میکند. دارد میگوید چیزی به نام اندیشیدن دارم که کارش فعل برساختن مفاهیمی است که آن مفاهیم، جهان را شکل میدهند.
من چند مثال از اهل نظرمان برای شما بیاورم که چه انتقاداتی به دکارت کردند. وقتی با این حرف «میاندیشم پس هستم» مواجه شدند گفتند این را ابنسینا هزار سال پیش گفته و رد کرده است. ابنسینا گفته مگر میشود فعلی را واسطه برای اثبات هستی قرار داد. مگر میشود انسان هستی خود را با فعل اندیشیدن اثبات کند چون یا این فعل مطلق است که هستی هم باید مطلق باشد یا مقید به من است پس من بر فعلم مقدم هستم. بنابراین همیشه هستی مقدم بر فعل است. اگر اهل نظر این را میگویند معنایش این است که به طور کلی از دکارت بیگانه هستند. وقتی افراد سرشناس اهل نظر با دکارت بیگانه باشند من طلبه هم بیگانه میشوم. حرف دکارت به هیچ وجه ربطی به حرف ابنسینا ندارد. دکارت میگویند هستی من کنش اندیشیدن است، نه اینکه من هستم و کاری میکنم که اندیشیدن است. حرف دکارت این است که با اندیشیدن من هر چیزی در عالم تعین پیدا میکند. این منم که به جهان صورت میدهم. این کنش، کنش بنیادین است.
ما تا چه حد میتوانیم به این نحوه تفکر نزدیک شویم و چقدر میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. تا چه حد میتوانیم با مفهوم تئوری ارتباط برقرار کنیم. خیلی سخت است چون ما در تفکر سنتی هستیم. فلسفه سنتی ما هیچ نسبتی با این حرفها ندارد؛ پس با چه نسبت دارد؟ فلسفه اسلامی به اندیشیدنی توجه دارد و اندیشیدنی برایش اصل است که تئوری نیست و با تئوری ربطی ندارد بلکه با تئوریا ربط دارد. تئوریا چیست؟ تئوریا بنیاد اندیشه یونانی است. تئوریایی که افلاطون میگوید با تئوری که امروز سروکار داریم زمین تا آسمان فرق دارد. تئوریا یعنی دیدن جلوات اشیا. اندیشیدن مساوی است با نگاه کردن. اندیشیدن یعنی شهود ذوات اشیا. وقتی افلاطون میگوید ایده، ایده یعنی ذات مشهود که به چشم عقل دیده میشود.
از جمله اندیشمندانی که مسئله تئوریا را به کار برد فیثاغورت بود. فیثاغورث میگوید زندگی انسان مانند جشن است که افراد مختلف در آن شرکت کردند برخی در آن برای مسابقه آمدند، برخی برای معامله آمدند، و برخی برای مشاهده آمدند و فیلسوفان هستند که برای مشاهده آمدند. وقتی ارسطو از فلسفه صحبت میکند مطلقا درباره نظر صحبت میکند و فلسفه از دیدگاه او علم نظری است و منظور از نظر هم مشاهده ذوات اشیا است.
وقتی در معارف خودمان نگاه میکنیم هم همین بحث امتداد یافته است. مگر بحث لقای پروردگار بحث کوچکی است؟ از نظر فلاسفه اسلامی کمال انسان نظر به ذات الهی است. حضرت امیر(ع) میفرمایند خدایی که نبینم نمیپرستم. همه اینها بحث از نظر است. ملاصدرا در اسفار از قول پیامبر اکرم(ص) نقل میکند که خواسته ایشان این بود که خدایا، اشیا را همانطور که هستند به من نشان بده. حافظ میگوید کمال دلبری و حسن در نظربازی است. این اندیشه در فلسفه و حکمت ما آمده و نزد فیلسوفان ما مطرح شده است. اینها تکلیف فلسفه سنتی ما را روشن میکند. فلاسفه ما فلسفه عملی را هم استکمال قوه نظری میدانند یعنی خود امر عملی ثانی است و اولش استکمال قوه نظری است. مگر فلسفه شیخ اشراق چیزی جز مشاهده و نظر است؟ اتحاد عاقل و معقول ملاصدرا هم بحث مشاهده و نظر است.
این سنت تا الآن آمده است. وقتی بحث این است در این صورت وقتی میگوییم نظر، نظر پیرو منظور است و در جستوجوی منظور است که میخواهد در آن فانی شود. بنابراین در این نحوه از اندیشیدن مطابقت اصل است، یعنی شما باید نظر خود را بر منظور منطبق کنی. بنابراین در این نحوه از اندیشیدن وجه حکایتگری اندیشیدن اصل است و شما باید دائم خود را تطبیق دهی ولی در اندیشه مدرن این حرفها تمام شده و شما با اندیشیدنی سروکار داری که فعل است و مفاهیم با آن برساخته میشود.
انتهای پیام