به گزارش خبرنگار ایکنا به نقل از روابط عمومی نشر روایت فتح کتاب «چشمهایی که نوشتند» روایت جانباز کاظم سلیمیان از هشت سال دفاع مقدس از سوی انتشارات راویان فتح منتشر شد.
کتاب «چشمهایی که نوشتند» روایت زندگی جانبازی است که ۳۵ سال بعد از دفاع مقدس، با وجود مشکلات و داشتن زندگی خاص متأثر از ناتوانی در حرکت، دست از تلاش برنداشت و با استفاده از فناوریهای نوین توانسته خاطرات و دلنوشتههای خود را با چشمهای خود به نگارش درآورد.
کتاب «چشمهایی که نوشتند» تلفیق خاطرات خود نوشت راوی و مصاحبههای نویسنده است. علی هاشمی کتاب خاطرات جانباز کاظم سلیمیان را به نگارش درآورده است.
در ابتدای کتاب «چشمهایی که نوشتند» در بخش مقدمه چنین میخوانیم: «هشت سال دفاع مقدس در برابر دشمن متجاوز باعث شد تا هزاران هزار جوان و نوجوان از جای جای ایران انقلابی به سمت جبهههای جنگ سراریز شوند. جوانانی که به عشق مقتدا و امامشان برای حفظ و حراست از انقلاب و میهن اسلامی راهی جنگ شدند.
جنگ، سرباز میخواست و اینان جوانانی بودند که نه برای جنگ، که برای ادای تکلیف، عاشقانه به سمت دروازههای بهشت رهسپار شدند. شکوفایی استعدادهای نهفته و اوج و عروج عارفانه، هریک بخشی از گلستان آن روز دفاع بود و کمال آن، شهادت شاهدان دشت خونین جبههها.
امروز که درخت انقلاب استوار و تنومند شده است و زمانی نه چندان طولانی از بزرگترین آزمون انقلاب که همانا هشت سال رزم عاشقانه بود، نگذشته است، احساس نیاز به استفاده از این گنجینه عظیم به شدت عیان شده و چه راهی برای استفاده از این گنجینه عظیم، بهتر از معرفی نقشآفرینان این روایت؟ روایت جوانان و نوجوانانی که با دست خالی و با تکیه بر عشق انقلابی و نیروی فکر و اندیشه خود، در این مصاف نابرابر پیروز و سربلند بیرون آمدند.»
در بخش دیباچه کتاب آمده است:«امشب 25اسفند 1397 ساعت 9:30 دقیقه شب است. دقیقاً 31 سال تمام میشود که من مجروح شدهام. حدود 31 سال از آخرین قدمهایی که روی زمین گذاشتم، میگذرد. از آخریم باری که با اقامتی راست روبروی کسی ایستادم. روزهای سختی که چون برق و باد گذشت آما به دلم چهها که نکرد!
سال 1365 دیپلمم را گرفتم و به سربازی رفتم. هجده ماه جنگیدم و بعد هم در جزیره بوارین مجروح شدم. با اصابت تیر به گردنم قطع نخاع و از گردن به پایین فلج و اسیر تخت شدم. تمام بدن و انگشتانم از کار افتاده بود ولی دستهایم کمی حرکت داشت. به مرور دستها هم از حرکت ایستادند. حدود نه سال است که فقط سرم حرکت میکند. یک سر زنده و یک تن بیجان! میدانم جسم مرده را به دنبال خود کشیدن یعنی چه! گاهی یک پله، یک شکاف کوچک، یک آبگرفتگی جزئی آدم را مغلوب میکند. انگار مردهام اما سرم از گور بیرون مانده است و همه چیز را میبینم و نمیتوانم کاری بکنم؛ نه دستی، نه پایی و نه توانی برای فریاد و اعتراض! فقط دل را به آتش کشیدهام و میسوزم. افسوس که گوش شنوایی و چشم بینایی برای شنیدن و دیدن این مصائب نیست.
گفتند نرمافزاری برای معلولان و جانباز طراحی شده که روی کامپیوتر نصب میکنند. من هم با آن نرمافزار برای شما نوشتم. حرف به حرف را با چشمهایم تایپ کردم؛ کاری طولانی و طاقتفرسا.»
در بخشی تحت عنوان باید زیست آمده است:« بنیاد جانبازان شهرستان اصلاً کمتوجه بود که اینجا یک جانباز قطع نخاع گردنی زندگی میکند. ما آن موقع زیاد متوجه بنیاد جانبازان نبودیم. گاهی که امکانات بهداشتی مثل کیسه ادرار و گاز استریل و ... که یک جانباز قطع نخاع نیاز دارد میخواستیم مجبور میشدیم از بنیاد بگیریم. آن اوایل تخت قراضهای پیدا کردند و به ما دادند که تشکی روی آن انداخته بودند. گاهی روی زمین و گاهی روی آن میخوابیدم. نه ویلچر داشتم و نه چیز دیگری که مرا با آن حمل کنند.
بنیاد شهرستان اختیارات چندانی در رابطه با جانبازان نداشت. در همین حد که حقوق افراد را پرداخت کنند و لوازم بهداشتی و درمانی در اختیار آنان قرار بدهند، فعالیت میکردند و گاهی در خصوص موارد و کارهای اداری راهنمایی میکردند.
یک بار که مادرم به بنیاد شهرستان رفته بود، به رئیس بنیاد گفته بود: «چرا نمیاین به پسرم سر بزنید؟ چرا به اون ویلچر نمیدید؟ چرا به اون سر نمیزنید؟» او هم خیلی خونسرد به مادرم گفته بود؛ «میخواست نره!» مادرم از اتفاق پیش آمده و صحبت مسئول بنیاد چیزی به من نگفت ولی بعدها شنیدم که او چادرش را به کمرش پیچیده و در اتاق رئیس را بسته و حساب او را رسیده بود! میگفتند که سر او داد میزد که: «اگه پسر من جبهه نرفته بود، تو الان اینجا راحت پشت میزت ننشسته بودی که این اراجیف رو بگی!» حدود یک سال مرا به حمام عمومی میبردند. تا اینکه یک روز تعدادی از مسئولان فرمانداری برای سرکشی به خانه ما آمدند...»
در انتهای کتاب عکسهایی نیز از کاظم سلیمیان چاپ شده است.
کتاب «چشمهایی که نوشتند» در 325 صفحه به شمارگان 100 مجلد به قیمت 39 هزارتومان از سوی انتشارات راویان فتح منتشر شده است.
انتهای پیام