فضای تنگ گفت‌وگو در ادبیات ایرانیان
کد خبر: 4081434
تاریخ انتشار : ۰۶ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۶:۳۵
اردشیر منصوری بیان کرد:

فضای تنگ گفت‌وگو در ادبیات ایرانیان

اردشیر منصوری ضمن اشاره به اینکه فضای گفت‌وگو در ادبیات ما فضای مضیقی است به ذکر نمونه‌هایی از شمس و مولوی برای اثبات مدعای خویش پرداخت.

به گزارش ایکنا، نشست «نگاهی به اختلاف نظر در سنت فکری ایرانی در آیینه ادب فارسی» با سخنرانی اردشیر منصوری، پژوهشگر فلسفه شب گذشته پنجم شهریورماه در باشگاه اندیشه برگزار شد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

بحث من این است که موانع ستبر فرهنگی ما برای نیل به یک گفت‌وگوی گشاینده چیست. من در آینه ادبیات سعی می‌کنم بحث را بکاوم ولی این نکته را یادآوری کنم که بحث من خیلی به دور از تحلیل فلسفی نخواهد بود و من نگاه فلسفی به معنای نقادانه را به عنوان منظری برای نگریستن به این وجه از ادبیات اخذ می‌کنم. در فرصت محدودی که هست اول طرح کلی ذهنی خودم را عرض کنم که داستان را چگونه می‌بینم؛ برای ارائه شاهد جهت تایید محتوا، آنقدر فرصت ندارم که سراغ ادیبان زیادی بروم. طبیعتا برای تایید ادعایم قرائن و مویداتی بیش از آنچه من ذکر می‌کنم لازم است. وقتی کسی می‌گوید فضای گفت‌وگو در ادبیات ما فضای مضیقی است، برای تایید این اعا باید شواهد و قرائنی بیش از دو سه مورد بیاورد ولی از باب نمونه برجسته من سراغ آثار شمس، مولوی و سعدی می‌روم.

ادبیات ما ضد گفت‌وگو است

طرح ذهنی که می‌خواهم با شما در میان بگذارم این است که ادبیات ما ادبیات گفت‌وگو نیست. روی هم رفته روح حاکم بر تفکر ما از آن جهت که در ادبیات ما تجلی پیدا کرده است، اگر نگویم ضد گفت‌وگو است باید بگویم به سختی به گفت‌وگو راه می‌دهد. پس مدعا این است؛ ادبیات ما منصه ظهور اندیشه ما در این هزار سال بوده و در این آینه فضای گفت‌وگو متجلی نشده است.

مسئله اختلاف نظر که در سال‌های اخیر از طریق ترجمه وارد زبان فارسی شده گرچه مسئله‌اش خیلی تاریخی و کهن است ولی صورت‌بندی‌اش جدید است. عدم توافق یا اختلاف نظر همیشه با بشریت بوده است اما متفکران و فیلسوفان در حوزه معرفت‌شناسی آمدند اختلاف نظر را صورتبندی و شکل‌های مختلف آن را توضیح دادند.

بحث این بود که آیا بین افرادی که اختلاف نظرشان معنادار است، یعنی دو نفر که با تخصص کافی درباره یک چیز اختلاف دارند، می‌شود این اختلاف رفع شود؟ مثلا دو فیزیکدان اگر راجع به یک پدیده دچار اختلاف شوند آیا تجربه می‌تواند فیصله‌بخش اختلافشان باشد؟ این پرسش خیلی تکان‌دهنده است. اگر بگویید نه، یعنی دو هماورد فکری می‌توانند بر اساس شواهد و قرائن یکسان، اختلاف نظر رفع‌نشدنی داشته باشند. بر این اساس ما دچار شکاکیت معرفتی عمیق می‌شویم یعنی انگار عقل نمی‌تواند راهبر به حقیقت باشد.

حدفاصل واقع‌گرایی خام و شکاکیت رادیکال

به این اصطلاح توجه کنید؛ واقع‌گرایی خام. واقع‌گرایی خام یعنی اولا جهان خارج از ذهن ما واقعیت دارد. گزاره دوم این است؛ به شرط اینکه من قوای ادراکی خودم را به درستی به کار ببرم می‌توانم شیئی که در برابرم هست را بشناسم. تقریبا عموم انسان‌های غیر فیلسوف این دو را قبول دارند ولی حکم دوم می‌تواند محل تردید واقع شود، یعنی قوای عقلانی و ادراکی ما یک جاهایی به شناخت مطابق با واقع نمی‌رسد. اگر کسی گام اول را برندارد و در وجود عالم خارج شک کند از رئالیسم خارج شده است. این به بحث ما چه ربطی دارد؟ ما در میان دو قطب رئالیسم خام و شکاکیت رادیکال قرار داریم که نامش رئالیسم انتقادی است. اگر قرار باشد موضعی اتخاذ کنم موضعم نگاه سوم است. این در حالی است که فیلسوفان ما، متکلمان ما، عارفان ما، مثل عامه مردم معتقد بودند جهان خارج وجود دارد و اگر قوای ادراکی را درست به کار ببری آن را می‌شناسی.

اختلاف نظر کجا پدید می‌آمد؟ آنجا که در عالم خارج بین متفکران مخالفت پیش می‌آمد. مثلا در چیستی خدا بین دو متکلم اختلاف پیش می‌آمد یا در حدوث و قدم عالم میان فلاسفه اختلاف پیش می‌آمد یا در اینکه آیا رابطه علی در جهان خارج برقرار است یا نه اختلاف نظر داشتند. پس اختلاف نظر در میان متفکران ما درباره این نبود که عالم خارج وجود دارد یا نه و درباره این نبود که جهان خارج را می‌توانیم بشناسیم یا نه؛ بلکه در مورد محتوای شناسایی بود.

بنابراین این پس‌زمینه معرفتی که جهان خارج هست و قابل شناسایی است و مدل شناسایی من حق است و نه دیگری، در ادبیات و فلسفه و کلام و عرفان نهادینه شد. من از شمس شروع کنیم. اگر مولوی را نماینده برجسته عرفان ایرانی بدانیم و عرفان را نوعی شناخت از هستی بدانیم شخصیتی مانند شمس که منشا الهام‌های بنیادین مولوی است، حق است جایگاه ویژه داشته باشد.

ایشان می‌گوید: «اکنون این چه می‌فرماید مصطفی صلوات الله علیه که ابلیس در رگ‌های آدمیان درآید همچون خود روان شود در رگ. ابلیس در رگ‌های بنی آدم درآید اما در سخن درویش درنیاید. آخر متکلم درویش نیست. این درویش فانی است، محو شده». ایشان می‌گوید من درویش هستم و فانی در حقم و سخنم سخن حق است. چه کسی می‌تواند در مقابل این شخص قد علم کند تا مجال اختلاف نظر ایجاد شود؟

ایشان در جای دیگری می‌گوید: «چون درويش سخن آغاز کرد، هيچ اعتراض نبايد کرد بر وی. آری قاعده اين است؛ هر سخن که در مدرسه باشد و در مدرسه تحصيل کرده باشند، به بحث فايده آن زيادت شود، اما آن سخن از اين فايده و بحث دورست، بدين هيچ تعلقی ندارد». اینها و انبوهی از اینها در فرهنگ ما نفوذ کرده و مانده است و به مانعی برای گفت‌وگو و اختلاف نظر بدل شده است.

یک نمونه هم از مولوی بخوانم؛ ایشان می‌گوید:

تو چه برچفسی برین نام درخت
تا بمانی تلخ‌کام و شوربخت؟ 
در گذر از نام و بنگر در صفات
تا صفاتت ره نماید سوی ذات
اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنی رفت آرام اوفتاد

در واقع مولوی می‌گوید نام‌ها و الفاظ و کلام محل اختلاف است. کافی است الفاظ را کنار بگذرای و به معنی برسی، آنجا اختلاف رفع می‌شود. این اندیشه از نظر معرفتی خطرناک است یعنی انگار ما دسترسی فراگفتاری و فرالفظی به معنا داریم. چنین نمونه‌هایی از جمله موانع گفت‌وگو در ادبیات و سنت ما به شمار می‌آید.

انتهای پیام
captcha