به گزارش ایکنا از اصفهان، در چهلمین و چهل و یکمین حکمت نهجالبلاغه امام علی (ع) آمده است: «لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه؛ زبان خردمند آن سوی دل اوست و دل بی خرد آن سوی زبانش». «قَلْبُ الاَْحْمَقِ فِي فِيهِ، وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ؛ دل احمق در دهان اوست و زبان عاقل در دلش». زبان، این پدیده پیچیده انسانی و اجتماعی، این محرکِ متحرک چیست؟ چطور عمل میکند؟ رابطه و تعاملش با ذهن چگونه است؟ و ارتباطش با منطق و قوه تعقل چیست؟ زبان با تفکر چه نسبتی دارد و کارکردش در رشد عقل یا زوال آن چگونه است؟
نگاهی به واژگان به کار رفته در این حکمت، ما را به حوزه دراز دامان زبانشناسی و روانشناسیِ زبان و همچنین موضوع ارتباط زبان با منطق و عقل راهنمایی میکند و سؤالات مقدر فوق را پیشا رویمان میگشاید. امام(ع) در این سخن، رویکرد تجویزی خویش را در قالب توصیف یک واقعیت علمی ارائه مینماید و ما را به غریزه بهترطلبیمان میسپارد و در انتخاب مخیر میگذارد؛ بهترین و مؤثرترین نوع موعظه؛ گویی زبان، همچنان که نشانه و نشانگر عقل یا حمق است، در همان حال نقشی هم در عقلانیت یا حماقت انسان بر عهده دارد.
قلب اما در ترمینولوژی اسلامی و معارف دینی جایگاه شعور و احساس، و مهبطِ عقل و عشق است، محل نزول الهام و ظهور عقل و ایمان. تفکر را به معنای قدرت نتیجهگیری و حل مسئله دانستهاند. فهم عمیقتر از این سخن تا حد زیادی منوط به تأمل در چالشی است که در موضوعِ ارتباطِ بین تفکر و زبان وجود دارد. آیا تفکر و تعقل نیازمند زبان است یا بدون آن نیز صورت میگیرد؟ اگر تفکر و عقل بدون زبان ممکن نباشد، چه جای عقب راندن آن به پشت قلب باقی میماند؟ که آنگاه باید زبان، پیش درآمد تفکر و عقل قرارگیرد و هرکه پرگوتر، فکورتر!
افلاطون پاسخ این سؤال را مثبت داده، او روح انسان را در موقع تفکر در حال حرف زدن با خویش دانسته است؛ واتسون در اوایل قرن گذشته نیز تفکر را همان سخن گفتن دانسته که به صورت حرکات خفیف در اندامهای صوتی درآمده است، اما زبانشناسان متأخری چون چامسکی معتقد به جدایی زبان از تفکراند و این را به شهادت تجربیات گوناگون از موارد انسانهای زبان پریش و یا حتی کر و لال مادرزادی که قدرت تفکر دارند و یا حتی حیواناتی که قدرت تکلم ندارند، اما مفهومسازی و تفکر در آنها دیده میشود و ... دانستهاند؛ از دید این زبانشناسان، تفکر بدون زبان صورت میگیرد، یا حداقل زبان شرط لازم برای تفکر نیست، گرچه یکی از وسایل انتقال تفکرات ما به دیگران میباشد. البته به لحاظ نقش حافظه کلامی در مفهومسازی و تجریدهای ذهن، قطعا عقل از بیان و سخن در انبان ذهن بهره میگیرد، اما در فرایند فعالیت تفکر و عقل، قلب پیشاهنگ میشود و زبان در قفا! و خاموش.
از سوی دیگر در فرآیند تعقل و تفکر، مفهومسازی (concept formation)و انتزاع از مقدمات ضروری به شمار میآید. معمولا ما از تجربیاتمان مفاهیمی کلیتر را انتزاع میکنیم، مانند انتزاع مفهوم انسان از افرادی که در بیرون میبینیم و سپس از این مفاهیم انتزاعی، باز تجریدها و انتزاعات بیشتری میکنیم، مانند انتزاع انسانیت از انسان؛ سپس کلمات برچسبهایی میشوند که بسته به اقتضائات و شرایط طبیعی، جغرافیایی، محیطی، تاریخی و .... گوناگون به اشکال و آواها و صورتهای مختلف بر این مفاهیم انتزاعی و غیر انتزاعی از ساده تا پیچیده تعلق میگیرند(آزادی، عشق، نفرت، قدرت، نقطه، خط و ...) و به اینگونه زبانها ساخته میشوند.
امام علی از ما میخواهد که با قلبهایمان حرف بزنیم
این کلمات مانند پول که در مبادلات و معاملات کار دادوستد را تسهیل میکند و از انتقال سخت کالاها جلوگیری مینماید، کارِ جابجایی قلبیِ مفاهیم را تسهیل میکنند و آرام آرام جای آن مفاهیم را میگیرند و برای ما موجودیت و واقعیت مییابند و کم کم در موقع ادا شدنشان اثری از آن مفاهیم پیدا نمیشود!! مشکل همین جا بروز پیدا میکند و سخن علی(ع) ناظر به همین نقطه است. وقتی کلمات فقط لفظاند و مفاهیم غایب شدهاند، این چیزی جز لفاظیهای بیمفهوم نیست؛ سخنانی که معنا دارند، اما مفهوم ندارند!! و مگر حماقت غیر از سخن بیمفهوم زدن است؟ در بیانی دیگر، همین سخن از قول امام(ع) با جایگزینی مؤمن به جای عاقل و منافق به جای احمق آمده است. منافق کسی است که به سخنانش اعتقاد ندارد و حرفهایش با قلبش نمیخواند و به سخنانش اعتماد نباید کرد و مگر این بیمفهومی و لفاظیهای لق لقه زبانی جز این نتیجهای میدهد؟
علی از ما میخواهد که با قلبهایمان حرف بزنیم، مفاهیم در ما زنده باشند و حضور داشته باشند و لفظها پس از آن مفاهیمِ زنده حاضر، حضور پیدا کنند و نه قبل از آنها و نه در غیابشان. آیا این همان مقتضای معنای ایمان و عقل نیست؟ آری عقل نیز سخن میگوید، عقلها سخن میگویند، سخنانشان از زبانهایی بیرون میآید که پس از قلبها قرار گرفتهاند. عقل ساکت نیست، هر چند که حرفهایش در سکوت و با سکوت گفته میآید! قلبی که در پیشِ زبان جای گرفته، محل و مکان و ظرفِ فهم و شعور و احساس است. عقل حرفهایش را در سکوت و گاه با سکوت میزند. عقل زبان وجود و طنینِ صدای هستی است که از قلب انسان بیرون میآید. عقل و ایمان زبانی است که بر قلب نهادهاند تا سخن هستی را باز گوید. چقدر جهان خاموش و گنگ بود، اگر هستی صدا نداشت و صدای هستی در سکوت شنیده میشود، باید ساکت بود تا صدای آن را شنید، صدای آن از قلب شنیده میشود.
او که به قرب حق رسیده است، زبانش زبان خدای خواهد بود و کلام اوست که بر زبانش جاری میشود، این است که برخی سخنان چنان زیبایند که دلها را میربایند و با خود میبرند، کلماتی که از جایی دیگرند و از جنسی دیگر، در جهانی که کلمات تهی شده از مفهوم، کلمات احمق فراوان شدهاند و حماقتِ سخن عارضهای فراگیر، این کلمات حکم کیمیا را یافتهاند.
آری آنگاه که دستور خواندن به عقل صادر شد، عقل به سخن درآمد، صدای هستی صدای عقل است، آواز پر جبرئیل، موسیقی زیبای کائنات....
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان، مدحت و تحسین من است.
یادداشت از داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی واحد اصفهان