به گزارش ایکنا از اصفهان، مسعود آلگونه، عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان در آیین اختتامیه نهمین جشنواره سالانه شعر بوی عیدی که روز گذشته، 22 اسفندماه در تالار پیامبر اعظم(ص) دانشگاه اصفهان برگزار شد، به بیان نکاتی درباره شعر پرداخت و اظهار کرد: ارسطو در شعرشناسی خود سه حوزه را از هم جدا میکند که به زبان یونانی، نامهایی همچون فرونسیس، فئوراین و پوئسیس برای آنها میگذارد. پوئسیس همان است که بعدا در لغت انگلیسی به شکل poetry میبینیم و همعرض با آفرینش است؛ یعنی هر چه خلق کنید، ذيل حوزه آفرینش قرار میگیرد و این آفرینش به خودی خود مسائلی به وجود میآورد.
وی افزود: تا زمان حاضر که قرن 21 است، شعرشناسان و کسانی که در باب فلسفه هنر یا فلسفه شعر تأمل میکنند، درگیر این مسئله هستند که در جهان همراه با آشوب و فقر یا فاقد آزادی، وقتی فردی شعری میسراید، این شعر چه جایگاهی میتواند داشته باشد؛ گویی اینکه چند سطر زیبا باشد و شما چند لحظهای لذت ببرید و در نهایت لبخند بزنید. آیا رسالت شعر به یک لبخند زیباشناختی ختم میشود یا قرار است درس یا تعلیمی بدهد، یا خودبسنده و جهانی مستقل است.
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان تصریح کرد: مسئله شعر بهمثابه شعر در طول تاریخ نزد فلاسفه و هنرمندان بهصورت جدی بررسی شده است. مثلا در دوره ما، گادامر نه تنها هستی را به هنر ارتقا میدهد، بلکه میگوید هستی در بهترین حالتش میتواند یک هنر باشد و آن هنر چیزی جز یک بازی نیست.
وی گفت: روانکاوهایی مانند فروید بخش عمدهای از آموختههای خود را از دل منابعی مثل نمایشنامههای سوفوکل بیرون میکشند یا هگل که فیلسوف به شدت ترسانگیزی است و معمولا در برخورد با فلسفه او بهدلیل عمق زیاد مطالبش دچار افسردگی میشویم، یکی از بخشهای جدی فلسفهاش به آفرینشهای ادبی اختصاص دارد و بهخصوص در ذیل تراژدی و حماسه، به مسئله شعر میپردازد.
آلگونه بیان کرد: شعر بهعنوان یک پدیده نزد انسان همواره مسئله بوده است؛ اینکه چرا اجداد غارنشین ما مخلوقاتی دارند که شبیه شعر است و چرا مسئله ما بهعنوان انسانهای مدرن در جهان ارتباطات همچنان شعر است و این شعر با ما چه میکند؟ آیا به قول متفکران غربی، شعر یا ادبیات نوعی مذهب پالایشیافته است؟ یعنی وقتی انسان مدرن از مذهب فاصله میگیرد، آیا شعر میتواند جایگزین مذهب شود و بهصورت هنریتر و پالایشیافتهتر، این کار را انجام دهد؟طنین این جمله را نزد شفیعی کدکنی میشنوید که میگوید عرفان حاصل نوعی نگرش زیباشناختی به الهیات است؛ یعنی چون در الهیات با تکرار مسائل مواجهیم، این تکرار باعث میشود از این مسائل فاصله بگیریم و تجربه بیهوده شود، مثل صحنه عصر جدید از چارلی چاپلین که آچارهایی که در دست دارد و مدام می چرخاند، نهایتا او را از خود بیگانه و الینه میکند و این الینه شدن یا ازخودبیگانگی، نتیجه خودکار شدگی انسان مدرن است.
وی ادامه داد: برخی متفکران غربی معتقدند که شعر قرار است آن مذهب گمشده یا پالایش شدهای را در اختیار ما قرار دهد که خود مذهب نمیتواند این کار را انجام دهد.
این استاد دانشگاه اظهار کرد: تأملات من درباره شعر هم نظری و هم عملی است و خودم گاه به سرودن شعر اقدام میکنم، گویی شعر موفقی هم نتوانم بگویم. از سویی نیز درگیر این موضوع هستم که شعر چه جایگاهی در نظام فکری و هستیشناختی ما دارد و با ما چه میکند.
وی افزود: تصور کنید مجموعه احساساتی به سراغ من آمده و میخواهم آن را با مخاطب در میان بگذارم، اما لفظی که آن احساس را بیان کند، وجود نداشته باشد. در این شرایط باید به ایما و اشاره رو بیاورم؛ این زبان یک محور مختصاتی ترسیم میکند که تمام احساسات، دریافتها و ادراکها را در قالب شمارههایی قرار میدهد که من این موضوع را برای دانشجویان با مثالی طنز توضیح میدهم؛ فردی سوار مینیبوس میشود که در داخل آن همه مشغول گفتن لطیفه و خندیدن هستند و این فضا برای آن فرد عجیب و غریب است. یک نفر میگوید 37 و همه قهقهه میزنند، آن فرد میپرسد قضیه چیست و آنها هم میگویند ما ۹۹ لطیفه داریم که از بس برای هم تکرار کردهایم، محتوای آنها برای ما روشن است و از گفتنشان خسته شدهایم. به همین دلیل، عدد لطیفه را که میگوییم، محتوایش را به یاد میآوریم و میخندیم. آن فرد درخواست میکند که لطیفهای تعریف کند و میگوید 100 و همه افراد از شدت خنده، کف اتوبوس را چنگ میزنند. او تعجب میکند و میپرسد چه شده، آنها هم میگویند لطیفه شما جدید بود و تا حالا آن را نشنیده بودیم.
آلگونه اضافه کرد: لوئی ترول یلمسلف، زبانشناس دانمارکی و لاکان از این چشمانداز شبیه به هماند و میگویند زبان، مجموعه ادراکات ما را از جهان میسازد؛ حال این زبان میتواند 99 شماره داشته باشد که در یک لغتنامه یا دایرةالمعارف تدوین شود. یعنی مجموعه عواطف و احساسات میتوانند به شکل مدخلها یا عناوینی تدوین شوند که ما میتوانیم به آنها رجوع کنیم.
وی گفت: ورود به هسته زبان به خودی خود یعنی تسلیم شدن در برابر سیطره آن، یعنی زبان پیش از آنکه ابزاری برای ارتباط باشد و کمک کند احساسات خود را با دیگران در میان بگذاریم، ابزار سرکوب است. برای مثال، وقتی من احساسی دارم و میخواهم با فردی در میان بگذارم، به فرهنگ لغت موضوعی ذهنم نگاه میکنم و میبینیم این احساس به «دوستت دارم» یا «دلم برایت تنگ شده» تقسیم شده است و هر کدام را هم که بگویم، باعث ایجاد سوءتفاهم میشود. یعنی این دایره معلولها به مدخلهای زبانی محدود میشوند، به این معنا که اگر از چیزی شکایت میکنیم که مدام بر ما تحمیل میشود و ناگزیر باید آن را انتخاب کنیم، آن پدیده چیزی جز زبان نيست و به همین دلیل، فرهنگهای قرن ۲۰ در فلسفه سیاسی به شدت متأثر از زبان هستند، یعنی مدام به دنبال این نظریهاند که زبان در چه نقطهای ما را تحت سیطره خود قرار میدهد.
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان تصریح کرد: اگر بخواهیم ضرورتها را نگاه کنیم که ضرورتهای بسیاری نیز وجود دارد، یکسری صورتهای ثابت هستند که از قبل موجودند و شما قرار است در قالب آنها نقش بازی کنید. یعنی قرار است پشت چراغ قرمز بایستید و از چراغ سبز رد شوید و اگر این کار را نکنید، به لحاظ قوانین رانندگی، فرد قانونشکنی محسوب میشوید. احساس ما این است که پایبندی به قوانین رانندگی، از ما شهروند خوبی میسازد.
وی افزود: اتفاقا ضرورتها جایی که بر ما سیطره پیدا کنند، آزادی ما را معنا میکنند. اگر در جایی آزادی مطلق وجود داشته باشد، مثلا بخواهیم با سرعت ۳۰۰ کیلومتر در ساعت رانندگی کنیم، در چنین شرایطی چگونه میتوان احساس آزادی کرد؟ آزادی ما در دل ضرورتها معنا پیدا میکند و امپراطور ضرورتها، زبان است؛ مانند یلمسلف که از یک تا 99 شمارهگذاری میکند و تمام احساسات، ادراکات و فهم و شعور شما نسبت به پدیدهها ذیل همان 99 کلمه قرار میگیرد و بخش عمدهای از احساساتتان سرکوب میشود. مسئله لاکان این است که زبان، ناخودآگاه را میسازد، یعنی آنجایی که میخواستی بگویی «دوستت دارم»، زبانت گرفته و این جمله پس رانده شده و پس رانده شدن یعنی سرکوب شدن. تمام ضرورتها از ما نقشهایی میخواهند که براساس آنها، ارزش ما تعریف میشود، ما در این تعریفهاست که خودمان را به دیگری ثابت میکنیم و ضرورتها مدام بر ما سیطره دارند.
آلگونه تصریح کرد: شاعر کسی است که به ضرورت زبان تن نمیدهد، یعنی زبان آن حصاری است که شاعر را درهم میشکند. برای همین، شاعر آفرینشگری در عرصه زبان است. فرمالیستها وقتی میگویند شعر، حادثهای در زبان است، یعنی همین حادثه بیرون از زبان نمونه ندارد. شعر همواره در برابر گفتمان معمول میایستد و تمام حادثه شعر، ایستادن در برابر آزادیهای گمشدهای است که ما در جهان نمیتوانیم به آنها عمل کنیم. اینجاست که باید فاصله دو جهان را از هم تفکیک کنیم؛ جهان ممکن و جهان واقع. سینماگرها در موضوع جهان ممکن، کارهای خوبی انجام دادهاند.
وی در پایان گفت: ما همزمان که در یک جهان زندگی میکنیم، جهان دیگری خلق میکنیم که قواعد خاص خودش را دارد و این جهان دوم میتواند جهان هنر و جهان هنر نیز جهان شعر و ادبیات باشد.
فاطمه کاظمینی
انتهای پیام