به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمیدینانی، استاد برجسته فلسفه، در برنامه معرفت که شب گذشته، 5 اردیبهشتماه، پخش شد، به شرح ابیاتی از غزلیات شمس پرداخت؛ مشروح سخنان وی در ادامه از نظر میگذرد؛
برای مولوی همه فصول بهار است. مولانا عاشق است و برای عاشق همیشه بهار است؛ یعنی همیشه همه چیز تازه است. شخص عاشق و آگاه و عارف چیزی را کهنه نمیبیند و عشق خزان ندارد. وقتی هر چیزی را نو ببیند، بنابراین همیشه بهار است. بهار از این حیث که تازه است و گلها تازه هستند و هوا معتدل میشود بهار است. بنابراین، کسی که آگاه است، همیشه در حال اعتدال قرار دارد و شخص آگاه از افراط و تفریط پرهیز میکند. عبور کردن از افراط و تفریط نیز حد اعتدال است.
اما مولانا در اشعار خود میگوید که در بهار مرغ جان پران شود و جان را به یک مرغ تشبیه کرده است. مرغ پرنده است و پرواز میکند؛ بنابراین او جان را پرنده حساب کرده است. یک پرنده وقتی پرواز میکند بالا میرود و جان آدمی نیز به بالا میرود. نکتهای که در شعر مولانا وجود دارد بسیار ظریف است. سوال این است که چرا مرغ جان پرواز میکند؟ چون ندایی از بالا به گوشش میرسد و به دنبال آن ندا مرغ جان پرواز میکند. اما آن ندا چیست؟ ندای آسمانی در مرحله اعلی، وحی است که به انبیاء (ع) نازل میشود، اما غیر از پیامبران نیز به نوعی از این ندا بیخبر نیستند.
شنیدن ندای آسمانی
انسانها میاندیشند و اندیشیدن، خصلت روح است نه تن. اندیشه را باید از خواص متافیزیک یا همان ماورای طبیعت دانست. انسان به ماورای محسوس نیز میاندیشد. انسان ذهن دارد و ذهن میاندیشد و این اندیشه از غیر ماده میآید که همان ندای آسمانی است. ندای آسمانی به معنای کامل خود، وحی است، اما کسی که میاندیشد باید توجه داشته باشد که اندیشه یک ندایی دارد و انسان را از خواب بیدار میکند و همچنین اندیشه همیشه بالا میرود. البته پایین را میبیند، اما به بالا میرود.
مرغ، پرنده است و پرواز مرغ جان به ندایی است که از درون میشنود و میاندیشد و باید توجه داشت که اندیشه، عالم فیزیک را تبیین میکند. طبیعت حرف نمیزند، بلکه اندیشه سخن میگوید؛ بنابراین سخن از اندیشه میآید. روح و معنی سخن از تن نیست، بلکه از عالم معانی میآید. این در حالی است که خود اندیشه هم قالب است. اندیشه فراتر از فیزیک است، اما همین اندیشه لطیف که بُعد ندارد، در عین حال یک قالب است و آنچه در این قالب ریخته میشود آن قدر لطیف است که قابل تصور نیست و آن عبارت از معنی است که در اندیشه قرار دارد. معنا در اندیشه و اندیشه در جسم انسان ظاهر میشود.
معنا بالاتر از دستور است
شاعر میگوید که «معنی آن باشد که بستاند تو را، بینیاز از لفظ گرداند تو را»، معنی در لفظ ریخته میشود و در بیان میآید، ولی وابسته به لفظ نیست، بلکه در لفظ ظاهر میشود. اما لفظ وابسته به معنی است و لفظ اگر به معنی وابسته نباشد و سخن اگر معنی نداشته باشد چیزی را بیان نمیکند. لفظ، سخن، قالب و دستور زبان اگر معنی نداشته باشد تهی است. برخی از اندیشمندان اصالت را به دستور زبان میدهند. زبان، دستور دارد و بدون دستور زبان نمیتوان حرف زد. زبان در قالب دستور است. اما معنی است که دستور زبان را دستور زبان میکند. بنابراین، معنی بالاتر از دستور است.
جسم، هر آنچه که ریز باشد، اعم از اتم و زیر اتم، قابلیت مشاهده شدن دارد، ولو با چشم مسلح یا غیر مسلح، اما معنا را نمیتوان با چشم دید؛ بنابراین اصالت برای معناست. اگر در این جسم ریز یا درشت معنی نداشته باشد، چیزی را افاده نمیکند. در حقیقت، جسم را میبینید، اما معنا دیده نمیشود و حالا که نمیتوان معنا را به حس مشاهده کرد، به این معنا نیست که نباشد، بلکه معنا را فقط با عقل میفهمیم.
اینکه شاعر میگوید «جمله دیگر بمیرم از بشر، تا بر آرم از ملائک پر و سر»، یعنی؛ معنی آن قدر فرامیرود که به جایی میرسد که نمیتوانیم توصیفش کنیم. معنی، مرتب فرارونده است و متوقف نیست. هر معنایی، معانی دیگری دارد و یک معنی نمیتوان یافت که معنی نداشته باشد. تا بینهایت بالا میرود و به جایی میرسد که دیگر معنی ندارد و خودش معنی است، «گفت المعنی هوالله شیخ دین، بحر معنیهای رب العالمین». این جهان، با معنی جهان است و اگر معنی نداشته باشد، دیگر جهان نیست. هر چیزی بدون معنی هیچ است و ارزش اشیا و موجودات به معنای آنهاست.
معنای نظم در جهان
از دیدگاه فیزیکدانان، این جهان مجموعهای از اتم و زیر اتمها است. اجسام را اگر خرد کنید، در نهایت به اتم و زیر اتم میرسید. کل این عالم تا کهکشان، مجموعه ذرات هستند و شمارش هم ندارد. این ذرات در یک فضا قرار دارند و فضا هم خلأ نیست. از نظر فیزیک اگر بخواهیم حساب کنیم، کل این عالم مجموعه بیشمار ذرات و اتمها و ... است که در خلأ شناور هستند. اما اینجا میشود بحث کرد که خلأ چیست و این ذرات که شناور هستند چطور ارتباط برقرار میکنند و این ارتباط نظام دارد یا ندارد.
در حقیقت این اتم است که در نظام قرار دارد و نظام، اتم را شکل میدهد و اگر نظام نبود، اتمها شناور و بیاساس بودند؛ بنابراین نظام است که به ذرات رها شده در یک فضای غیر متناهی یا متناهی شکل میدهد. اما خود نظم و نظام، اتم و جسم نیست و بُعد ندارد. نظم یک چیز معنوی است. نظم به این جهان شکل میدهد و این جهان اگر نظم نداشت و مجموعه اتمها بود، جهان نبود و با نظم، جهان است و آن نظم معنی دارد.
انتهای پیام