دفتر آخرین شب از واپسین لحظات مردادماه قرن با خبر تلخ و ناگوار رحلت علامه محمدرضا حکیمی، اندیشمند دینی، فقیه و قرآنپژوه بزرگ عصر ما بسته شد. وداعی که شاید آغازی برای شناخت بهتر و بیشتر آن استاد بزرگ دین و اخلاق باشد. چهرهای که در تمام حیات پربرکتش از دیده شدن به رسم مألوف روزگار گریزان بود؛ حالا پنج روز پس از کوچ ابدیاش از دنیای ما هر روز سخنی از نوسخنانِ کهنه او میان ما زنده میشود و گویی هر گوهر کلام او زندگی میبخشد.
رسم طبیعت است؛ کفران نعمت و قدر داشته را به جای نیاوردن؛ از کف میدهیم و سپس سوگواری، آه و افسوس. رسم نازیبای زندگی. رسمی که تا دیرتر نشده است باید کمر به تغییر آن ببندیم. این همت سویی سمت آبادی روح، روان و اندیشه ما دارد. این روزها بسیارند افرادی که به همان رسم ناخوب طبیعت احساس ناسپاسی را تجربه میکنند و به شیوهای در حال شناخت بیشتر این چهره ماندگار و جاودان هستند. چهرهای که برای ماندگاری به برگزاری همایش و نکوداشتهای سراسر نمایشی نیازمند نبود. به حق که ماندگار زیست و ماندگار شد.گروه اندیشه ایکنا به انگیزه بررسی و بازخوانی شخصیت علمی، ادبی، قرآنی و شاید بیش و پیش از این همه _ آشنایی با سبک و سلوک زندگانی این چهره نامی آسمان علم و اندیشه ایران با کریم فیضی از شاگردان قدیمی استاد حکیمی به گفتوگو نشسته است. حاصل گفتوگوی ایکنا با این پژوهشگر و نویسنده دینی در دو بخش تنظیم شده است. بخش نخست این گفتوگو دو روز گذشته با عنوان «رمز و راز حیات پرثمر «منادی عدالت»/ علامهای که علیم رفت» روی خروجی ایکنا قرار گرفت.
بخش دوم آن نیز در این مجال تقدیم شما خوبان میشود: ایکنا _ به عنوان کسی که ساحتهای متنوع وجودی استاد حکیمی را درک کردهاید به نظرتان کدام نظرگاه ایشان در جامعه انسانی امروز بیشتر مورد غفلت واقع شده است؟
یکی از ابعاد معرفتی که نسبت به استاد درک کردم و شاید برای خیلیها قابل فهم و هضم نباشد تلورانس و انعطاف ایشان است. بر خلاف ظاهر ایشان که منزوی نشان داده میشد و اهل رفت و آمد به معنای امروزی آن نبودند؛ افراد متناقض و متفاوتی را دیدار میکردند. چندین نفر از این افراد را من به دیدار ایشان بردم. یا استاد میخواستند این دیدارها رخ دهد یا از سوی آن اشخاص این ابراز تمایل مطرح میشد. از افراد اسم نمیآورم. مثال روشن آن؛ کاسترو بود. همین که یک آدمی با این درجه از علم دینی، این درجه از فقاهت، ادبیات عرب و فرو رفتن در متون دینی مفهومی به نام «فیدل کاسترو» در ذهنش جا میشود، نشان میدهد که این آدم «جهانی» فکر میکند. نمیگوید فیدل مسیحی است من نمیبینمش چون مسلمان نیست. از این دست خاطرات از استاد فراوان است. به طور مثال پروفسوری از آمریکا آمده بود، وصف استاد را از بنده شنید و گفت این آقا را باید ببینم. گفتم آقا نمیپذیرد. گفت خواهش میکنم. گفتم باشه تماس میگیرم. گفت نسیه نمیشود. آن ایام (اوایل دهه 80) ما موبایل نداشتیم. آن آقای پروفسور تلفن همراهش را داد و گفت همین الان تماس بگیر. هرچه تلاش کردم تماس را به بعد موکول کنم نپذیرفت در آخر مرا قسم داد به فاطمه زهرا(س). گفتم باشه عصری خبر میدهم. زنگ زدم به استاد گفتم فردی از آمریکا آمده است و اصرار دارد شما را ببیند و مرا به فاطمه زهرا(س) قسم داده است که این وقت دیدار را تنظیم کنم. استاد گفتند آدم جالبی باید باشد. عرض کردم سید هم هستند. استاد فرمودند دیگه تمام است و واقعا هم اینطور بودند. به سادات به شکلی عجیب و غریب احترام میگذاشتند. گفتند ما که نمیتوانیم به سید نه بگوییم؛ بفرمایید تشریف بیاورند. ماه رمضان بود، از تهران رفتیم قم و افطار خدمت استاد بودیم؛ استقبال کردند و گفتوگوی خوبی میان این دو شکل گرفت. بعد به بنده گفتند کتابهای ما را برای این آقا آمریکا بفرستید، هم کتابها را دادند و هم پول پست.
همچنین، اینکه رابطه خوبی با پرفسور فضل الله رضا داشتند. یعنی هر کسی را احساس میکردند آدم مؤثری است و میتواند برای اهل بیت(ع) یک طنینی ایجاد کند استقبال میکردند. به طور مثال از دگراندیشان دکتر یحیی یثربی را هماهنگ کردم و به دیدار استاد رساندم. آقای یثربی به لحاظ فکری آن طرف مکتب تفکیک است ولی بین این دو گفتوگوی خوبی شکل گرفت. یا مرحوم عزیزالله عطاردی، سندپژوه با استاد حکیمی بعد از 30 سال دیدار دوستانه خوبی داشتند. خاطرم هست یک روشنفکر از دانشگاه کانادا با پرسشهای معرفتی فراوان را به دیدار پذیرفت و تمام تلاش استاد بر سیراب کردن پرسشگر بود. استاد بسیار ظریفگو و بدیههگو بودند. از این دست خاطرات فراوان است. یا ملاقاتهای سه نفرهای با آقایان دکتر شفیعی کدکنی و دکتر ابراهیمی دینانی داشتند، به بنده فرمودند ترتیب ملاقات مشترک را دهید. نشستهای صمیمانه و با اخلاصی با هم داشتند و غالبا هم به بحثهای سیاسی کشیده میشد. استاد حکیمی همیشه حرفهای خودشان را میزدند. در یکی از این جلسات اتفاق خاصی افتاد که ارزش بازخوانی دارد. خاطرم هست یکی از شبها که در منزل استاد شفیعی خدمت اساتید بودم، تلفن استاد زنگ خورد، استاد گوشی را برداشتند، پس از سلام و ادب استاد گوشی را گرفتند روی سینهشان و گفتند آقایان، دکتر غلامعلی حدادعادل پشت در خانه ما هستند؛ ما قرار قبلی نداشتیم، اجازه میدهید تشریف بیاورند؟ اگر اشتباه نکنم آن زمان (سال 89) دکتر حدادعادل، رئیس مجلس بودند. بعد ایشان نیز به جمع اساتید اضافه شدند. آقای حداد از این گردهمایی دوستانه سه استاد بزرگ بسیار متعجب بودند. جلسه به احوال پرسی و سخن دوستانه آغاز شد. کمی بعد آقای حدادعادل گفتند استاد حکیمی شما را خیلی وقت است زیارت نکردیم ما قبل از انقلاب در موسسه فرانکلین با هم همکار بودیم، استاد هم گفتند بله آقای حدادعادل همکار بودیم! منتها شما آن موقع این آقای حدادعادل نبودید! درست از همینجا بحث کشیده شد به سیاست ..و استاد هرچه می توانستند انتقاد کردند که آقا این چه وضعی است؛ چه کار دارید میکنید؟ آقای حداد هم روی ارادت جواب میدادند و سعی میکردند استدلال بیاورند. استاد ادامه میدادند این سخنان قانع کننده نیست، باید کار کنید، آبروی اسلام است، آبروی شیعه است، آبروی علی(ع) است، حکومت اسلامی مگر شوخی است؟ هیچ وقت فراموش نمیکنم آن جلسه که تمام شد؛ آمدیم بیرون استاد گفتند خب الحمدلله ما حرفهایمان را زدیم.(با لبخند) خاطرات اینگونه از استاد فراوان است؛ منتها بخشی به مرور زمان جزئیات از خاطرم رفته است و بخشی هم اساسا قابل نقل نیست. ولی ایشان روی تکلیف شرعی که احساس میکرد یک دولتمرد را پیدا کردیم به ما هم که محبت دارد، همکاری قبل از انقلاب هم داشتیم، حالا چرا انتقاد نکنیم؟ یک درصد هم احتمال میدادند که این حرفها مؤثر واقع میشود و آن شخص در اعمالش تجدیدنظر و تغییری پدید میآورد و یا به جایی منتقل میکند؛ میگفتند و به هیچ وجه اغماض نمیکردند. رحمت خدا بر او باد. من اگر بخواهم از ایشان با یک عنوان نام ببرم میگویم «فانی طریقت اهل بیت(ع)» در راه اهل بیت(ع) سرشان در دستشان بود، واقعا سر را کنده بودند گذاشته بودند کف دستشان و میرفتند؛ بی مضایقه و بی تعارف. در این راه تعارف، ملاحظه، خوشایند و بدآیند افراد برایشان ذرهای اهمیت نداشت. یکی دو بار هم به من گفتند که من حسم مثل دعبل خُزاعی یا کمیل است که چوبه دارش را پشت خودش حمل میکرد، میگفتند نه اینکه بخواهم کار انتحاری بکنم بلکه باید اینگونه فکر کنیم، تفکر باید این باشد که من آنقدر غرق در دنیا، کار، پست، مقام، مناسبات و...نشویم که عدالت لحظهای از نظرمان دور شود. این نوع تفکر برای استاد حکیمی ملکه شده بود و اینگونه زندگی را از جوانی تمرین کرده بودند.
دیدار هیئت کوبایی با علامه محمدرضا حکیمی در سال 1385
با بیان این خاطرات و نقلها کوشیدم به پاسخ شما نزدیک شوم؛ آنچه از استاد حکیمی به عنوان یک چهره تراز در اخلاق و دین باید در جامعه انسانی ما معرفی و نسبت به آن توجه شود؛ چند موضوع است، یکی «انعطافپذیری» در پذیرش نظر و اندیشههای متفاوت و گشادهروی با هل نظر، چیزی که در سبک و سلوک زندگی ایشان موج میزد. دیگر بیملاحظگی با اهل قدرت، نفوذ، سیاست و... یعنی امکان ندارد از کسی که مرام استاد را درک کرده است خلاف این بشنوید. استاد حکیمی در اصول و اساس دین که همانا برقراری عدل و مبارزه با ظلم بود با احدی تعارف نداشتند. این مسلک در جای جای زندگی ایشان روشن است و باید بگوییم ترویج این دو ویژگی در کنار صدها ویژگی ناب اخلاقی و علمی ایشان در جامعه ما بسیار ضروری است.
ایکنا _ بنابراین تعریفی که از استاد به عنوان چهرهای جمعگریز یا منزوی مطرح میشود، تصویری نادرست از چهره ایشان است.
بله. قطعا اینگونه است. انزوا یعنی یک آدمی با تسبیح میرود در غار تنهایی و هیچ کاری نمیکند و فقط ذکر میگوید. ایشان به هیچ وجه جمعگریز نبودند. بلکه در ارتباطات انسانی خود انتخابگر بودند و مراقب زمان بودند. استاد معتقد بودند مگر من چقدر عمر دارم که وقت شریف را به گذراندن بحثهای غیرضروری و دیدارهای غیرلزوم بگذرانم؟ ولی یک وقت محفلی بود که از ایشان میخواستند درس و بحثی داشته باشند؛ استاد با روی گشاده میپذیرفتند. به طور مثال برای دوستان «بنیاد الحیاه» که زیرنظر استاد ایجاد شد جلسات درس و بحث داشتند. این چه انزوایی است که بنیاد الحیاه ایجاد میکند و به آنها خط نشان میدهد؟ یا اینکه استاد تا سه سال گذشته هر سال میرفتند میبد در مسجدی درس نهجالبلاغه و خطبه فاطمیه میگفتند.
ایکنا _ درباره سبک زندگی مالی ایشان و پاکیزگی مادی بینظیرشان پیشتر اشاراتی رفت. لطفا در این خصوص بیشتر توضیح بفرمایید.
استاد حکیمی یکی از آن اشخاصی هستند که میتوانیم قطع به یقین بگوییم که یک ریال از مال حرام یا مال نامشخص در زندگی ایشان ورود نکرده است. سال مالی ایشان اواسط مرداد بود، به بنده یا دوستان دیگر تماس میگرفتند که تشریف بیاورید تخمیس کنید. چند سال امر کردند بنده رسیدم خدمتشان؛ خدا شاهد است دم در میایستادند و میگفتند هرچه میبینید یک پنجمش را ببرید. میگفتم آقا ما چه میبینیم اینجا؟ یک ساک است و مقداری کتاب و .. میفرمودند آن کیف مرا بیاورید هرچه پول در آن است یک پنجم مال خداست. مثلا کتاب «الحیاه» چاپ شده است و ناشر 20 نسخه برای استاد آورده است، استاد در تخمیس میگفتند یک پنجم آن را ببرید، ما هم برمیداشتیم؛ بعد میگفتند وسیله داری برای بردن این کتابها میگفتم خیر استاد. میگفتند پولش را از خودت نباید بدهی از پول من بردار. بعد میپرسیدند سهم سادات را رساندی میگفتیم. بله استاد. میگفتند سهم شیوخ را چطور؟ میگفتیم بله. البته به نظرم یک مقداری از این رفتار هم از آن باب بود که به ما درس بدهند و میخواستند شاگردانشان را اینگونه تربیت کنند؛ چون کار شاقی نبود و خودشان هم میتوانستند تخمیس کنند. ولی استاد حکیمی از این شیوههای آموزشی فراوان داشتند. در کل در راه اهل بیت(ع) با پدرشان هم تعارف نداشتند.
ایکنا _ به طور طبیعی در جامعه حوزوی امروز ما افرادی متأثر از اندیشههای استاد حکیمی و یا نقطه مقابل یعنی فراری از اندیشههای ظلمستیزانه ایشان وجود دارند. شما خاطرتان هست که میان استاد و آن افراد (موافق و مخالف) مواجههای جدی به وجود آمده باشد؟
اول آنکه استاد حکیمی شأنشان اجل از آن بود که با کسی مشاجره لفظی (یکی به دو) کند. حرمت میگذاشتند. من اسم نمیآورم؛ از علمای بزرگ اشخاصی بودند که نه آنکه مخالف استاد باشند ولی شیوه و مشی آنها با استاد فرق میکرد. استاد نقل میکردند در حرم حضرت معصومه(ره) بودیم یکی از آقایان آمدند و ما را دیدند و دیدم به دلیل شلوغی و محافظ و .. ایشان نمیتوانند بیایند طرف ما، رفتم سمت آن آقا. بعد گفتند امروز ناهار خدمت شما باشیم و گفتیم چشم. رفتیم خدمتشان و گفتوگو کردیم و بحث و نظر... بعد آن آقا گفتند مثلا چرا شما این کار رو نمیکنید؟ استاد گفتند آقا ما سبکمان این است و با شما فرق میکنیم. خیلی با مهر و مدارا و لطافت گفتند ما با شما فرق میکنیم. موضعشان را رسمی اعلام میکردند و چیز پنهانی نداشتند.
ایکنا _ هیچ وقت سر این تفاوتهای تفکری چالش نمیکردند؟
اصلا. استاد بسیار مصلحتسنج بودند. اگر ایشان خدایی ناکرده بنایی بر شورش، شورشگری و بهم ریختن داشتند؛ بالاترین ظرفیت برای این کار در ایشان بود و بی شک هیچ کس ظرفیت این کار را نداشت. ولی واقعا این کار را نکردند. مثلا در بین رؤسای جمهوری یکی دو تا بودند که استاد اساسا تفکر آنها را قبول نداشتند و میگفتند این تفکر سرمایهداری و غربی است، ولی شما بگویید یک نطق و سخنرانی عیله آنان؛ اصلا و ابدا. میگفتند ما تکلیفمان را در این کتابها مینویسیم. اهل بیت(ع) این را گفتند ولی اینکه ستیز شخصی بکنیم و ..اصلا.
السابقون السابقونتر از ایشان در انقلاب اسلامی نداریم. ایشان میفرموند کلمه امام را برای امام خمینی(ره) اولین بار به کار بردهاند. سندش هم موجود است سال 1342 بنده در کتابی نوشتم آیتالله العظمی الامام الخمینی و بعد ساواک همان کتاب را جمعآوری کرد. گفتند ما افتخار داریم اولین کتابی که در راه انقلاب جمع شده است کتاب ما بوده است. پتانسیل شورشگری و بهم ریختن و لیدر شدن در ایشان بسیار قوی و بالا بود و هرگز این کار را نکردند. بسیارش برمیگردد به ملاحظات فقهی که مصلحت نمیدانست که بهم بریزد. در محافل عمومی بسیار ملاحظه سخن میکردند. مثلا یکی از شهرداران که اسم نمیآوردم ابراز تمایل کرده بود که با استاد ملاقات داشته باشد. ایشان گفته بودند تا زمانی که در برج میلاد بستنی 250 هزار تومانی میفروشند ما با این افراد ملاقات نمیکنیم. البته باید بگویم اگر آن بستنی را نمیفروختند هم دیدار نمیکرد ولی با این حرف اعتراض خود را نشان میداد که در جامعهای که یک کیلومتر میروید پایین یک بنده خدا از سطل زباله نان خشک پیدا میکند بستنی 250 هزار تومانی آن موقع که حقوقها 90 هزار تومان بود، یعنی چی؟ یا مثلا در جلسات خصوصی میگفتند تا زمانی که از این پیرزنها، مستضعفان و ندارها اذن نگرفتید ساخت و سازهای شهری جایز نیست. میگفتند این ساخت و سازها با پول آنهاست، اذن بگیرد و سپس بسازید! منتها این اعتراض و سخن حق را تبدیل به یک بحران نمیکردند که شهر را بهم بریزد و چند آدم فرصتطلب و سودجو هم از این سخن استفاده کنند. شریف و عالمانه؛ مطرح و برخورد میکردند.
ایکنا _ روحشان شاد. چقدر جای این نوع تفکر و عمل میان اندیشمندان ما خالی است.
بله. هم این است و هم خود آن عدهای که یک وقتهایی اعتراض میکنند محل افسوس هستند. معمولا در معترضان آدم بی غرض و بی نفع پیدا نمیکنیم. مثلا یکی الان نقشه تفصیلی تهران را زیرسؤال میبرد و.. باید دید که آن فرد الان زمینش در این طرح نیست که این حرف را میزند یا نه اصلا کلا زمین ندارد ولی میگوید این طرح تفصیلی شما ارتفاع را بالا میبرد، ارتفاع اشراف به خانه و امنیت مردم دارد و غیراسلامی است. فرق است بین اعتراض تا اعتراض؛ یکی از سر منافع و دیگری از سر شرع اسلام. آقای حکیمی هیچ منافعی نداشتند. خاطرم هست استاد نقل میکردند در یکی از سالهایی که با نام یکی از اهل بیت((ع) نامگذاری شده بود ناشر ما آمد و گفت آقا یک مقدار حق التألیف آوردهام. دیدم یک چمدان دستش است. گفتم این چیست؟ گفت حق التألیف کتاب شماست. گفتم به چه مناسبت؟ من بار اولم نیست حق التألیف میگیرم، 50 سال است مینویسم این همه پول چه حق التألیفی است؟ ناشر گفت آقا چون امسال سال مثلا امام حسین(ع) است فلان کتابتان را 100 هزار نسخه چاپ کردند. گفتم من این حق التألیف را نمیگیرم. گفتند چرا؟ گفتم بروید از پشت جلد آن کتاب آن مبلغ را کسر کنید چون از بیت المال این کتاب خریداری شده، بیت المال این کتاب را خریداری کرده است و به دانشجو و فقیر و... داده است و این پول به من نمیرسد. حق التألیف من آن پولی است که کسی این کتاب را میخرد و آن به من میرسد. بعد گفتند من تا امروز این همه پول ندیدم. ببرید این پول را. پاکیزگی مالی عجیبی داشتند. مثلا هدیه قبول نمیکردند. این حکایتی که نقل میکنم را همه میدانند ولی میگویم چون در متن آن بودم. یک روز تماس استاد گرفتند و گفتند کاغذ و قلم بیاورد. گفتم چشم. گفتند بنویس مطلع شدم فلان جشنواره این کمترین را به عنوان برترین انتخاب کرده است و جایزهای هم در نظر گرفته است، اینجانب ضمن تشکر از آقایان دریافت چنین جوایزی را تا زمانی که در این کشور فقیر وجود دارد مشروع نمیدانم. محمدرضا حکیمی. امر کردند این متن را منتشر کنید. فردا تیتر همه روزنامهها شد و سر و صدا کرد که استاد حکیمی جایزه فلان جشنواره معتبر را رد کرده است. خب استاد حق داشتند رد کنند، اول آنکه استاد میگفتند چرا من را انتخاب کردید و بعد هم جایزه من است ببرید به فقرا بدهید و من نمیپذیرم. غالب این کارها درس بود. درس برای آنها که در حال دویدن هستند برای رسیدن به فلان رتبه و جایزه و مقام و سکه و... آقا اینها بیت المال است یک بار گرفتید بس است؛ بعد هم خدا را شکر شما نیاز ندارید، شما بازنشسته هستید، حق استادی دارید و.. چه خبر است.
ایکنا _ ارتباط استاد با فلاسفه چگونه بود؟
خیلی محترمانه. با آقای دکتر دینانی خیلی رابطه خوبی داشتند. گاهی شوخی و لطافت در ارتباط ایشان با اساتید بود. رفتار غیراخلاقی، غیراسلامی و غیرمبادی و مبانی از ایشان هیچ وقت دیده نشده است.
درباره فلاسفه خیلی با حرمت و ادب رفتار میکردند. کتابهای آنان را پیگیری میکردند و در میان سخنانشان اسم میبردند. مثلا میدانم که کتابهای دکتر داوری اردکانی، دکتر دینانی را میخواندند. همچنین، به طور خاص جریان ادبی را تعقیب میکردند. شعر، شاعر خوب، نثر خوب و داستان خوب را دنبال میکردند. استاد حکیمی انسان در مداری بودند.
ایکنا _ استاد خودشان را فیلسوف میدانستند؟
بله. ایشان درس فلسفه خوانده بودند. میفرمودند ما اسفار، شفا و اشارات خواندیم. ما چند سال درس آقای شیخ مجتبی قزوینی خواندیم، چند سال درس آقای حکیم (فیلسوف) مشهد بودیم. درس منطق خواندیم. منتها اصالت را به قرآن میدادند. ما کاری نداریم که این حرف به لحاظ علمی و ارزشی چقدر درست است ولی این سپهر اساتیدشان و مکتبشان بود. بنده یک کتابی دارم با عنوان «سرشت و سرنوشت» در آن کتاب از استاد دینانی پرسیدم نظر شما راجع به استاد حکیمی چیست؟ پاسخ میدهند: استاد حکیمی از رفقای دیرین ما هستند؛ ما ایشان را فیلسوف میدانیم. بعد کتاب را به استاد حکیمی تقدیم کردم با لبخند و مزاح گفتند خب الحمدالله ایشان ما را فیلسوف میدانند. بسیار انسان لطیف و شوخی بودند. لطیفههای خیلی ظریفی داشتند. روحشان شاد باد. ان شالله باقیات و صالحاتی که بر جای گذاشتند بر روح ایشان بتابد و تعالیم ایشان سرمشق جامعه انسانی و نخبگانی ما باشد.
ایکنا _ برخورد استاد با اطلاق عنوان «فیلسوف عدالت» چگونه بود؟
علامه حکیمی مقبولیتی داشتند که کسی جرئت نداشت علنا با ایشان تقابل برقرار کند. به لحاظ علمی که فرد شاخصی بود؛ این موضوع که قابل انکار نیست، انسانی در این تراز علمی، فقهی، فلسفی، ادبی، مطالعاتی و...قابل انکار نیست. این انکار مطلقا ناممکن است. به لحاظ شخصیتی فوق العاده منزه، سالم و مطهر بودند. بنابراین یک شخصیت نفوذناپذیر بودند و نمیشد از ایشان ایراد گرفت. نمیشد به ایشان اتهامی وارد کرد. در تمام عمر شریفش دنبال هیچ نرفت. ایشان خودش را از حقوق طبیعی شهروندی هم محروم کرده بود. به بیت المال کوچکترین باری نداشت. بنابراین ما مخالف آقای حکیمی هم باشیم مگر میشود این مخالفت را اعلام کنیم؟ افرادی که میخواستند به ایشان متلک بگویند و یا به عبارتی ضدیتشان را با ایشان نشان دهند؛ در مقالات خیلی پنهانی، جسته و گریخته، با پوششهای مختلف مطرح میکردند که مثلا ایشان محترم هستند ولی این اندیشهها، تفکر چپیهاست. به آن افراد باید گفت جرئت داشته باشید و درست بگویید این تفکر چه ایراداتی دارد؟ چطور نهجالبلاغه چپی میشود؟ اگر نهجالبلاغه چپ است پس چپ حق است.
اگر سیره علی(ع) مارکسیستی است پس مارکسیست حق است. ما در اندیشههای زمینی و آسمانی محقتر از اندیشه علی(ع) اندیشهای نداریم.
ایکنا _ اثرگذارترین اثر استاد حکیمی از نظر شما کدام است؟
الحیاه، نظامنامه معرفتی است. واقعا این سه برادر با این اثر به تشیع آبرو دادند.
ایکنا _ علامه حکیمی را بی جانشین میدانید؟
خیر. در باب حوزههای معرفتی هیچ وقت نمیتوان این حرف را زد. خداوند متعال در غیب خود حتما سربازانی، اولیایی و حتما کارگزارانی دارد که مبعوث میکند. نگاهم به امثال استاد حکیمی واقعا بعث است؛ مبعوثان خدا هستند. اذن الله است که یک آدمی اینقدر منزه و اینقدر مبرا و سالم و زاهد و عفیف زندگی میکند. ایشان گماشتگان خدا روی زمین هستند. مگر میشود خدا دین، فرهنگ و معارف خود را رها کند؟ رها نمیکند. بنابراین قطعا در «کتم کنز الهی» افرادی هستند و بزرگانی هستند که در مسیر الهی انجام وظیفه میکنند و خواهند کرد؛ هیچ وقت این رشته قطع نخواهد شد ما فقط باید آرزو کنیم که این افراد زیاد باشند و آرزو کنیم که این افراد را درک کنیم و محروم نشویم و در تقابل با آنها قرار نگیریم. استاد حکیمی شاگرد مکتب اهل بیت(ع) است. شاگرد مکتب امام صادق(ع) است؛ شاگرد امام صادق(ع) که تمام نمیشود. باید دعا کنیم ما در آن مدار قرار بگیریم. ان شالله.
ایکنا _ نکتهای هست که جای آن در گفتگوی ما خالی باشد؟
باید توجه داشته باشیم راه بهبود فکری و اندیشهای ما از مسیر معرفت بهتر و بیشتر مفاخرمان میگذرد؛ امیدوارم نسل جوان فرق حکیمی با غیرحکیمی را تشخیص دهد. واقعا این تشخیص سخت است. استاد حکیمی تفکر ناب است و در کنار این تفکر ناب ما تفکرهای لعابی هم داریم، تفکرهایی که بستهبندی خوب و شیک دارند و بسیار بسیار آراسته شدهاند. امیدوارم نسل جوان، نسل فیسبوکی، واتساپی و اینستاگرامی، نسل تصویری فرق محمدرضا حکیمی با محمدرضاهای دیگر را بداند و البته که فهم این فرق کار دشواری است.
گفتوگو از معصومه صبور
انتهای پیام