به گزارش ایکنا، نشست نقد و بررسی کتاب «درمانگری مولانا»، نوشته ملودی معزی، شب گذشته، 10 آبان با حضور جمعی از اندیشمندان به همت خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد.
در ادامه متن سخنان یاسر فراشاهینژاد، مترجم کتاب، را میخوانید؛
پیشنهاد ترجمه کتاب از طرف مدیر انتشارات طرح نو به بنده داده شد و گفتند این کتاب یک کار آکادمیک در مورد مولانا نیست، بلکه تجربه خانمی است که بیماری دوقطبی داشتند و توانستند به کمک پدرشان که با مولانا آشنا بودند و درمانهایی بیماری خود را کنترل کنند. من هم در آن زمان که کتاب را ترجمه میکردم در زندگی مشکلی داشتم و با افسردگی درگیر بودم و فصل افسردگی این کتاب به من خیلی کمک کرد تا بتوانم با خودم کنار بیایم و مسائل خود را حل کنم. این کتاب ادعای بزرگی دارد و آن اینکه یک متن کلاسیک قرن هفتم و یک متن شعر، که در ایران در دسترس همه است، زندگی فردی را که یکبار خودکشی کرده و یکبار تا مرز خودکشی رفته و بارها در بیمارستان روانی بستری بوده نجات داده است. این امر نویسنده و کتاب را به عنوان یک مورد مطالعاتی پیش روی روانشناسان و روانپزشکان قرار میدهد.
مورد دیگری که در این کتاب مهم است عبارت از تکنیک یا فرمی است که نویسنده به کار گرفته؛ یعنی در عین اینکه ممکن است کتاب در نگاه اول ساده به نظر برسد، اما با توجه به تکنیکهایی که نویسنده به کار برده این اثر بین اتوبیوگرافی و رمان است. مثلا در استفاده از لحنها این مسئله روشن است و گاهی لحن نویسنده شاعرانه و گاه عامیانه و نزدیک به داستاننویسی است.
تا اواخر فصل اول نویسنده از زمان گذشته استفاده میکند، اما از فصل دوم بهبعد زمان اتفاقات داستان با زبان روایت باهم ادغام میشود و این ادغام در عین اینکه پیچیده است مصنوعی به نظر نمیرسد. علاوه بر این از مسئله فاصلهگذاری هم به خوبی استفاده شده است و گاه مخاطبان را مورد خطاب قرار میدهد و از فراروایت و فاصلهگذاری صحبت میکند؛ چون در مورد نوشتن این کتاب و فرایند آن صحبت کرده و با اینکه از تکنیکهای فراداستانی پستمدرن استفاده میکند اما بسیار باظرافت این کار را انجام داده است.
مسئله مهم دیگر نگاه نو و مدرنی است که ملودی معزی نویسنده کتاب به مسئله عرفان دارد. اگر به تاریخچه نقدهایی که به عرفان نوشته شده است نگاه کنیم، که از ابن جوزی آغاز میشود به قرن هجدهم میرسد و میرزای قمی به فتحعلیشاه نامهای مینویسد و نسبت به تأثیرپذیری از صوفیان هشدار میدهد، این نقدها غالباً از زاویه یک اسلام فقاهتی است که از تسامح صوفیه انتقاد میکند. اما از قرن نوزدهم به بعد با کسروی، علی دشتی و صادق هدایت نقدها متفاوت میشود و اینها میگویند صوفیان از کار و بار جهان کنارهگیری میکنند و انسانها را از جامعه و نقش اجتماعیشان دور و تهی میکنند.
مقالهای را در این زمینه تقی ارانی نوشته شده که در سال 1312 در مجله دنیا منتشر شده که عنوانش «عرفان و اصول مادی» است و با دیدگاههای ماتریالیستی خودش عرفان را نقد میکند و میگوید عرفان را یک طبقه فرادست به وجود آورده تا فقر و یأس و گرفتاری مردم را توجیه کند و مردم را به شرایط بد خود عادت بدهند و میگوید طبقه فرودست با ساختهشدن عرفان استثمار شده است. در جهان سرمایهداری هم کتاب جناب مستطاب نوشته شده و آنجا هم نویسنده عرفانهای جدید که در اروپا و متأثر از بودا پدید آمده را نقد میکند و میگوید عرفان برای این است که به مخاطبان بگویند این شرایطی که شما دارید ربطی به دولت و اجتماع ندارد و همه چیز به خود فردی شما برمیگردد و صرفا با مراقبه میتوانید مشکل خود را حل کنید و به گرفتاریهای دنیای مدرن فائق آیید.
نگاه خانم معزی متفاوت است. او فعال اجتماعی است که در فصل هفتم به این مسئله میپردازد. اتفاقاً تأثیری که از عرفان میگیرد او را به یک نوع دوری از جامعه نمیکشاند و فقط میگوید ما میتوانیم به جای اینکه از ظالم متنفر باشیم، عاشق مظلوم باشیم و عشق را مقدمه حرکت و کنشگری بدانیم. رویکرد نسبتاً جدیدی است. از این رو برداشت ایشان از عرفان، منفعلانه نیست.
نکته دیگر سفر معنوی فردی و وجودی نویسنده است. من قبول دارم و خودم هم شاید منتقد باشم که نویسنده گاه حکمهای قاطعی در مورد برخی مسائل صادر میکند اما در آخر کتاب میگوید زندگینامهام را ننوشتم تا از زندگی من آگاه شوید بلکه راهی را رفتم و میخواهم شما هم راه خودتان را در زندگی پیدا کنید و این مسئله حقیقت را نسبی میکند؛ یعنی حقیقت اینجا فردی میشود و نویسنده تلاش نمیکند حقیقت را عمومی جلوه دهد. به تعبیری میخواهد بگوید هرکجا حقیقت عمومی شده با فجایع بزرگی روبهرو شدیم و نمونههای متعدد آن را میتوان دید.
نکته پایانی در مورد گفتوگوست. در این کتاب در دو سطح یا دو شکل گفتوگو مواجه هستیم؛ یکی گفتوگوی نویسنده با یک شاعر شوریده قرن هفتم و دیگری گفتوگوی نویسنده با پدرش که ساختار داستان بر این اساس است. در گفتوگوی نویسنده با شاعر قرن هفتم که مولانا باشد مسئله مهم این است که ما زمانی میتوانیم با شاعران کلاسیک خود مواجه شویم که تقدسزدایی شوند. حداقل در جهان امروز با نوعی تقدسگرایی در عرصه فرهنگ عمومی مواجه هستیم و حافظ و سعدی و مولانا برای برخی بتهای فرهنگی هستند اما گفتوگو با این شاعران پیششرطی دارد که عبارت از کنار گذاشتن تقدس است و باید به خودمان اجازه دهیم که آنها را نقد و انتخاب کنیم و ببینیم کدام اندیشه آنها به درد جهان امروز میخورد.
گفتوگوی دیگر نویسنده با پدرش است که کمک کرده تا حقیقت نسبی شود و مخاطب در میان این جدالها حقیقت خودش را خودش پیدا کند و باید به این هم توجه شود. این نسبیشدن حقیقت، ما را از یکی دیگر از گرفتاریها هم نجات میدهد. یکی از نقدهایی که به عرفان وارد میشود رابطه مرید و مرادی است که زمینههای استبداد فرهنگی را تا حد زیادی فراهم میکند و این رابطه با نگاهی که این کتاب دارد میشکند و در فصل هفتم در مقطعی جای راوی و پدر تغییر میکند و دیگر پدرش ناصح نیست و او به پدر توضیح میدهد. بنابراین رابطه مراد و مریدی هم در این کتاب شکسته میشود.
انتهای پیام