به گزارش ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین داود عرفانی، استاد مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)، 20 تیرماه در ادامه سلسلهنشستهای «بررسی جریانهای نواخباریگری یا اندیشه ظاهرگرایی معاصر» گفت: یکی از اشکالهایی که برخی از متفکران درباره مکتب تفکیک مطرح کردهاند این است که نگاه مؤسس این مکتب به معرفت نگاهی حداکثری است؛ یعنی معرفتی معرفت است که بالاترین ارزش معرفتی را داشته باشد و اگر از آن پایینتر باشد معرفت محسوب نخواهد شد.
گزیده سخنان وی به شرح زیر است:
در جلسات قبل گفته شد که دین اسلام از نظر مرحوم میرزا مهدی اصفهانی برای ارائه معارف جدید و بیسابقه آمده است. همچنین هیچ نقطه مشترکی بین معارف بشری و وحیانی وجود ندارد و به نقل از مرحوم حلبی آورده است که دین با تمام قواعد فلسفی در تناقض است؛ «و تری مناقضة کل ما جاء به الشریعه مع جمیع قواعد الفلسفه.»
از نظر مکتب تفکیک علت خطای فلاسفه و عرفا در شناخت غلط آنها از حقیقت نفس و عقل انسانی است. یکی از بزرگترین اشتباهات فلاسفه و عرفا این است که نفس را مجرد میدانستند، در حالی که از نطر اندیشمندان مکتب تفکیک، نفس مادی و جسمانی است، میرزا حسنعلی مروارید در کتاب «مبدأ و المعاد» آورده است که انسان از همان شروع خلقت تا نهایت کمالش بر مادیت و جسمانیت خود باقی است. آنها معتقدند که روح از خود نوری ندارد و نورش را باذن الله از خارج از ذات خود میگیرد و فلاسفه این نور را مشاهده و تصور کردهاند که نفس مجرد است، در صورتی که این نور از ذات نفس به او افاضه شده است و برای خود او نیست.
به باور بزرگان مکتب تفکیک، علم یک نور مجرد و خارج از حقیقت انسان است و عقل هم همین ماهیت را دارد و هر دو خارج از حقیقت انسان هستند و خدا بر هر کسی که بخواهد آن را افاضه میکند. در کتاب توحید الامامیه از مرحوم محمدباقر ملکی میانجی در صفحه 14 این عبارت آمده است: «العلم نور مجرد خارج عن حقیقة النفس کالعقل، یفیضه تعالی عن عباده ...»؛ بنابراین نفس انسانی مادی است و علم خارج از حقیقت آن دانسته میشود.
آنها به خاطر اینکه علم و عقل را قائم به ذات و خارج از حقیقت انسان میدانند، معتقدند که خطا در حکم علم و عقل ممکن نیست و اگر انسان دچار خطای علمی و عقلی شود، به خاطر قطع ارتباط نفس با آن حقایق نورانی است و بر اثر گناه یا بیماری رخ میدهد. در کتاب تنبیهات حول المبدا و المعاد مرحوم مروارید به آن اشاره شده است.
در باب عدم امکان مغایرت حکم عقل و علم استدلالاتی کردهاند؛ از جمله اینکه انسان به برخی از امور حسی و عقلی علم ندارد و گاه علم پیدا میکند. پس معلوم میشود که غیر از نفس و واقعیت کشفشده حقیقت دیگری وجود دارد که به واسطه آن مجهولات کشف میشود و آن نور عم و عقل است یا گفتهاند انسان گاهی از خودش غافل میشود، در حالی که در حقیقت علم و کشف هیچ وقت غفلت راه ندارد. پس علم و عقل غیر از نفس هستند یا مثال زدهاند به حالت بیهوشی و خواب که انسان نفس خود را ادراک نمیکند و نتیجه گرفتهاند که نفس آدمی عین علم و عقل نیست.
انسان وقتی به این مباحث نگاه میکند میبیند که استدلالهای آنها فلسفی است، حال شما چگونه با فلسفه مخالف هستید، اما خودتان از قواعد فلسفه استفاده میکنید. این مباحث فلسفی است. شما هم خودتان فیلسوف هستید، ولی آرای شما با فلاسفه صدرایی یا مشائی فرق دارد. شما چگونه با فلسفه مخالفت کلی میکنید، در حالی که خودتان استدلال فلسفی میکنید.
همچنین شما تصریح کردید که نفس، جسمانی و مادی است و با عنایت خدا و افاضه او واجد عقل و علم میشوید و اتحادی هم بین اینها رخ نمیدهد. نفس الی الابد جسمانی است، ولی اگر افاضه الهی باشد او را مُدرِک میکند؛ این نکته وجود دارد که جسم عاقل و عالم نمیشود. حال حقیقت ذات انسان، که تاریک و ظلمانی است و سنخیتی با حقیقت نورانی علم و عقل ندارد، چطور میتواند آن را درک کند و اگر درکی ندارد معنای عالم و عاقل شدن چیست؟ این اشکال اساسی وجود دارد که از یک طرف میگویند نفس مدرک نیست و شبیه جمادات است و از طرف دیگر میگویند که بعداً واجد علم و عقل میشود و اتحادی بین اینها وجود ندارد.
آیا وجود صورت شیئی که ادراک شده جدا از وجودی است که ادراک شده که همان عاقل و عالم است یا متحد است و با همان وجود موجود شده است؟ اگر وجود این دو از هم جدا باشند، باید بتوانم هر کدام از آنها را تصور کنم، بدون اینکه دیگری را تصور کنم، در حالی که ادراک بدون مدرک و مدرک بدون ادراک ناشدنی و محال است. بنابراین ادراکی که درک میشود چیزی جدای از نفس نیست و ما نمیتوانیم بگوییم وجود این جدای از مدرک است و باید به یک نحوی اتحاد وجود داشته باشد.
اشکال دیگری که اهمیت آن کمتر از اشکالات قبلی است این است که چندان عمری هم از مکتب شما نگذشته، ولی بین بزرگان این مکتب اختلافات زیادی وجود دارد. بالاخره کدام آرا حق و معرفت حقیقی است، آرای نسل اول یا سوم مکتب تفکیک؟
همچنین برخی از متفکران مطرح کردهاند که نگاه مؤسس این مکتب به معرفت نگاهی حداکثری است؛ یعنی معرفتی معرفت است که بالاترین ارزش معرفتی را داشته باشد و اگر از آن پایینتر باشد معرفت محسوب نخواهد شد، در حالی که وقتی به انسان و اقسام معارفی که میتواند آنها را برای ادراک کسب کند نگاه میکنیم، میبینیم که این معارف لازم نیست همیشه در آن حد بالای ارزش باشند و در بسیاری از مواقع ظن هم کفایت میکند. لذا دستگاهی به پا کرده و معرفت را در حد بالا نشان داده در مواردی که ظن کفایت دارد و این نظر جوابگو نیست و در خیلی از مسائل این نگاه قائلش را به مخمصه میاندازد.
انتهای پیام