آنچه میخوانید گفتوگویی است با استاد محمدرضا حکیمی درباره زندگی. این گفتوگو که سالیانی قبل از ارتحال آن فقید سعید روی داد، حاوی پاسخهای او به پرسشهایی است که پیرامون زندگی از جمله زندگی شخصی او مطرح است. نکته جالب اینکه استاد حکیمی اقدام به انتشار این گفتوگو در عداد آثار منتشرشدهاش در قطع جیبی نمود که نشاندهنده این حقیقت است که از این گفتوگو و پاسخهایی که داده بود رضایت کامل داشت و آنها را نظر رسمی خود تلقی میکرد. به انگیزه دومین سالروز ارتحال این معلم اخلاق و قرآن که عنوان «فیلسوف عدالت» برازنده قامت استوار او بود این گفتوگو را که حاصل کوشش کریم فیضی، نویسنده و از شاگردان ایشان بوده است با هم میخوانیم:
میخواهم با مقدماتی وارد این بحث شوم، آنگونه که میدانم و میفهمم و بدون اینکه کاری به دیدگاههای دیگر داشته باشم. وقتی میگوییم «زندگی» مقصودمان زندگی انسان است و کاری به موجودات دیگر نداریم. از این رو، بحث طبعاً ناظر به زندگی انسانی است. زندگی انسان همین یک دوره دنیا نیست. ما اگر بخواهیم زندگی را خوب بفهمیم، باید به همه ادوار زندگی توجه کنیم.
انسان از وقتی که موجود شده، زنده است. انسان موجودی ازلی نیست و از طرف ابتدا بیانتها نیست؛ بلکه مخلوق است و بعد از عدم، وجود یافته است، ولی از این سو به بعد، موجودی ابدی است. از زمانی که خداوند انسان را خلق میکند، انسان از بین رفتنی نیست. از اینجاست که حضرت امیر(ع) میفرماید: «خلقتم للبقا لا للفناء». پس لازم است به مجموع زندگی نظری کلی بیندازیم تا بعد ببینیم زندگی در این دنیا چه مفهوم و چه خصوصیتی دارد.
انسان به حسب آنچه بزرگان هم گفتهاند، شش دوره را خواهد گذراند که از آنها به «عالم» تعبیر شده است، ولی من فکر میکنم باید به «دوره» تعبیر کرد. برای اینکه مدت خاصی دارد، تمام میشود و همیشگی نیست. این شش دوره عبارت است از: دوره « ذر» و آن زمانی است که انسان وجود ذرّی داشته است. دوره اصلابی، آنگاه دوره ارحامی، بعد دوره این دنیا، سپس دوره برزخی که بعد از مرگ است و بعد هم دوره قیامتی و حشر و نشر.
این شش دوره، همه برای انسان مسیر است؛ یعنی انسان از زمان حرکت از نقطه ذر تا دنیای قیامت، در هیچ کجا سکون ندارد و همواره در حال تحرک است. سکون تنها در مرحله هفتم است که باید از آن به «عالم» تعبیر کنیم که عالم ابدیت است و «فریق فی الجنه و فریق فی السعیر.» عالم انسان، ابدیت است، ولی مراحل پیش از ابدیت، راه است.
به فرض اگر شما بخواهید از تهران به مشهد مقدس بروید، پیش از رسیدن به مشهد در راه هستید. پس مقصد اصلی انسان در این حرکت شش دورهای، رسیدن به آستانه ابدیت و زندگی در ابدیت و عالم ابدی است.
چگونگی عالم ابدی را خودِ انسان میسازد. بنابراین زندگی ابدیت، معنای کامل و دقیق زندگی انسانی انسان است، چون چنین است و اصل و اساس زندگی انسان در ابدیت است و خوبی یا سختی آن به دست خود اوست، لاجرم به دورههای ششگانه قبل از ابدیت برمیگردیم تا ببینیم در کدام دوره انسان قدرت ساختن دارد. تردید نداریم که انسان در دوره ذرّ و اصلاب و ارحام قدرت ساختن ندارد. در دوره برزخ و قیامت نیز انسان نمیتواند کاری تکاملی برای خودش انجام دهد. میماند دوره دنیا. این دوره دنیا همان دورهای است که حقیقت حیات در آن تفسیر میشود و معنا میدهد که «اَن لیس للانسان الا ما سعی.» حقیقتی که در دنیا معنا دارد و به آن اطلاق زندگی میکنیم، دو بخش دارد: یک بخش اَعراض زندگی است، از قبیل جسم، شکل، عصر، قرن، دین، جغرافیا، لباس، خانه و ... تمام این مسائل اعراض زندگی است، ولی در درون این اعراض، گوهر و جوهری نیز وجود دارد که بخش دوم مسئله را تشکیل میدهد و آن اختیار است.
بله، بنده اگر به صورت خلاصه بخواهم بگویم زندگی چیست، میگویم که زندگی یعنی اختیار. اختیاری که انسان دارد، تشکیلدهنده حقیقت زندگی انسان است و با همین اختیار میتواند ابدیتش را بسازد؛ این خلاصهترین چیزی است که در باب تعریف زندگی میتوان بر زبان آورد. اگر بخواهیم به آیات قرآن کریم و روایات معصومین(ع) استشهاد کنیم، سخن بسیار طولانی میشود. جامعترین و کوتاهترین بیانها همین آیه «اَن لیس للانسان الا ما سعی» است که در قرآن کریم آمده و مفادش این است هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت و این زندگی متکی بر اختیار است. انسان به هر شکل که اختیار کند به آن شکل زندگی میکند.
پاسخ این سؤال که یک انسان چگونه زندگی کرده است به این برمیگردد که چه چیزی را اختیار کرده است. از این رو، انسان باید به دنبال اختیار سالم برود. انسان در هر شش دوره از زندگیاش در حال سیر و حرکت است و ابدیت خودش را با همین شش دوره میسازد، اما تنها در یک دوره اختیار دارد و آن همین دنیاست. البته طبق آیات قرآن کریم، انسان در عالم« ذر» نیز اختیاری داشته است و در اثر همین اختیار به پرسش خداوند متعال که پرسیده است: «الست بربکم» جواب« بلی» داده است. در دوره جدید با اکتشافات جدید فعلی بعید به نظر نمیآید که یک موجود ذرّی، شعور و اختیار داشته باشد.
دوره ذرّ و اصلاب و ارحام دورهای کوتاه است. بنابراین، اصل عالم انسان برای شروع صیرورت و تکامل همین دنیایی است که در آن به سر میبریم. اگر بخواهیم موضوع را با زبان مثال بیان کنیم، مثل این است که انسان بقچهای در دست داشته باشد و بعد از رسیدن به یک فضای وسیع، آن را بگشاید و به اصطلاح بساط کند. این بقچه دربسته سربسته، عالم ذرّ است. جایی که بقچه باز میشود دنیاست. در این دنیا هر کسی برحسب اختیار و بر حسب سابقه ذرّی خودش، زندگی خودش را رقم میزند. بنابراین میتوان گفت: حقیقت زندگی جدا از اعراض آن، حقیقت اختیار است تا انسان چه بخواهد و چه اختیار کند و برای ابدیت خودش که دورهای گذرا نیست، بلکه عالم ماندگار است چه فراهم بیاورد.
در پاسخ به سؤال شما وقتی ما به دوره دنیایی میرسیم، موضوع دارای تفصیل است و مسائل گوناگونی مطرح است، مبنی بر اینکه انسان در این دنیا چگونه باید بیندیشد و چه کاری باید انجام بدهد و چگونه باید زندگی کند؟ در این قلمرو بحثهای زیادی مطرح است که در تعالیم ادیان و کتب اخلاقی جهان به آنها اشاره شده است. چیزی که به اجمال میتوان گفت این است که حقیقت زندگی همان دورهای است که انسان فرصت دارد تا اختیار کند و آن همین دنیاست، در مدتی که میتواند و شعور و حواس در وجودش جمع است. در عین حال، انسان در این دنیا و در این زندگی با چیزهایی فراوان هم روبهروست که اعراض زندگیاند. آنچه در وسط اعراض زندگی قرار دارد، انسان مختار یا اختیار است. این خلاصه مطلبی است که در تعریف زندگی میتوان بیان کرد.
«اختیار خوب» نه اختیار مطلق مهمترین مسئله زندگی انسان است. اگر بنا باشد زندگی به اختیار برگردد و سرنوشت و ابدیت هم مرتبط با این اختیار باشد، طبیعی است که مهمترین مسئله در زندگی دنیا، کیفیت اختیار و«حسن اختیار» خواهد بود و اینکه انسان چه چیزی را انتخاب کند و به دنبال چه چیزی برود.
حقیقتاً اگر کسی به اختیار نرسد، میتوانیم بگوییم یک زندگی بیمفهوم دارد. در اینجا باید در معنای اختیار دقت فراوان بشود. اختیار تعریفهای فراوانی دارد، ولی اختیاری که ما میگوییم، اختیاری است که از مکتب اهل بیت(ع) استفاده میشود و همان «امر بین الامرین» است، با آن چیزی که حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه بیان فرموده است.
شما میدانید که وقتی کسی کارخانهای را میسازد، حتماً اسراری در آن کارخانه دارد. از این رو، نمیتوان تصور کرد که خداوند متعال اسراری در عالم نداشته باشد. حضرت امیر(ع) در موارد سخن از اختیار و جبر میفرماید: «سرّ الله لا تتکلفه.» ما نمیتوانیم سر خدا را بفهمیم، ولی در همین دایره سرّ الله مختاریم و به همان اندازه که مختاریم مسئولیم.
در روایت آمده است: «انما یداق الله العباد علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدنیا.» معلوم میشود عقولی که خداوند در دنیا به انسان داده میتوانند اختیار داشته باشند و اگر نتوانند اختیار داشته باشند، معصوم نمیفرماید که خداوند به میزان عقل مداقه (حسابکشی و حسابرسی) میفرماید. از اینجا آشکار میشود که عقل واجد اختیار و انتخاب است. از این رو، حقیقت این است که جبریون و موجبیون به حقیقت حیات پی نبردهاند.
اگر حیات انسان در این دنیا بدون اختیار میبود، اساساً لغو بود و معقول نبود. البته همه این بحثها در فرض اعتیاد به ماوراءالطبیعه و اعتقاد به خدای قادر حکیم است. در تشریح زندگی برای یک انسان مادی به گونهای دیگر باید بحث کرد. ما الان در مقام بحث نیستیم، بلکه مدار سخن، بیان عقیده و تعریف در باب زندگی است. از این رو، انسان در صورتی که در این دنیا اختیار نداشته باشد، به دنیا آمدنش امری لغو است. در نتیجه، حکمت آمدن به این دنیا و زندگی در آن «اختیار» است.
به صراحت باید گفت که در حُسن اختیار و حسن انتخاب. از این رو، یکی از متفکران غربی حرف بدی نزده است. او گفته است کسانی که از مرگ میترسند، در حقیقت از مرگ نمیترسند، از این میترسند که بد زندگی کردهاند. بنابراین، حُسن اختیار ضامن زندگی و زیبایی زندگی است. میرزای اصفهانی از «حسن اختیار» و «سوء اختیار» سخن گفته است. ایشان اگر کسی کار بدی انجام میداد، میگفت که کار را با سوء اختیارات انجام دادهای نه اینکه عاملی جبری انسان را به بدی سوق بدهد.
ایکنا _ نظر شما درباره زندگی با دیگران چیست؟
بهترین مسئله در زندگی این است که انسان سعی کند، اما چون انسان در زندگی طبعاً با دیگران نیز هست، باید به غیر خود نیز توجه داشته باشد. نقل است که کسی از حضرت امام رضا(ع) پرسید که بهترین زندگی چیست؟ حضرت فرمود که زندگیای که دیگری نیز با تو در آن شریک باشد. این مربوط به اعراض زندگی است، مثل مال و جاه که میتوان با آنها خیری به دیگران رساند. اگر هم انسان هدایتی پیدا کرده باشد، میتواند آن را در اختیار غیر خودش بگذارد.
این است که به طور اجمال باید گفت بهترین زندگی از حیث جوهر زندگی، اختیار خوب یا حسن اختیار است، اما از حیث اعراض زندگی، بهترین زندگی مشارکت با غیر در زندگی است. اینکه پیامبر فرموده است: «خیر الناس انفع الناس للناس» به همین زندگی اعراضی برمیگردد. البته بنیان آن به «حسن اختیار» و «سوء اختیار» بازمیگردد.
کار اصلی انسان در زندگی «سعی» است. اساساً زندگی برای سعی است و همین سعی است که همه چیز را میسازد. انسان بدون سعی انسان نیست یا انسان زنده نیست. انسانهای بدون سعی به تعبیر قرآن مُبطِلوناند. کسی که در زندگی سعی نکند، در واقع زندگی را حرام کرده است، درست مثل کسی که سرمایهای در اختیار داشت، ولی آن را حرام کرد و از بین بُرد.
ایکنا _ احساس من این است که نگاه شما به زندگی معنوی است و در واقع تعریفتان از زندگی بیش از آنکه عقلانی باشد معرفتی ـ معنوی است. لطفا در این خصوص تعریفی بفرمایید.
این سؤال شما ما را متوجه مسئلهای میکند که در این سالها مطرح است و میگویند که دنیا با عقلانیت باید اداره شود و معنویت چیزی است که نیاز انسان است، ولی خود انسان میتواند این نیازش را تأمین کند. در اینجا این مسئله پیش میآید که آیا نیاز انسان فقط معنویت است یا معنویت و تربیت؟
انسان دو نیاز دارد؛ یکی معنویت و یکی تربیت. انسان اگر تربیت نشود، هر نوع تربیتی، به هر حال باید تربیتی باشد، فاصله عمقی و جوهری بین زندگی انسان و حیوان باقی نمیماند، چون تمام آنچه در زندگی انسانهاست در زندگی حیوانات هم وجود دارد؛ مثل تولید مثل، خانه و لانه، جلب نفع، دفاع، شهوت، غضب و... پس وقتی مرز زندگی انسان از حیوانات جدا میشود که به مرحله تربیت برسد. بنابراین قرآن اولین رسالت پیامبران را «یزکیهم» معرفی و بیان کرده است. اگر تربیت نباشد، معنویت هم حاصل نمیشود، چون معنویت نیز براساس تربیت، معنویتی رشدآمیز میشود. ما یک تربیت رشدآمیز داریم و یک تربیت درجازننده. اینجانب در اینجا یک اصطلاح از نجوم قدیم را به کار میبرم و میگویم حرکت وضعی و انتقالی.
روح انسان ممکن است دارای حرکت وضعی باشد؛ یعنی هفتاد سال در دنیا زندگی کند و در جای خودش باشد. تعبیر روایات در این باره «کحمار الطاحونه» است مثل اسب روغنگری که فقط در جای خود میچرخد. یک حرکت هم انتقالی است. انسان به مقصد میرسد که با کمک سعی و اختیار از حرکت وضعی به حرکت انتقالی منتقل شده باشد. روایات فوقالعاده عجیبی هم که میگوید: «ویل لمن ساوی یوماه» تاکیدش روی سعی است؛ یعنی وای بر کسی که هم روز اول نمرهاش هجده باشد و هم روز دوم نمرهاش هجده باشد. روز بعد نمره باید بالاتر باشد، حتی اگر چند صدم، وگرنه در حقیقت انسان زندگی را باطل کرده است.
اینکه میگویید عقل و عقلانی درست است، ولی عقل انسان محتاج تربیت است. این تعبیر از بزرگان است: «ان مجرد العقل غیر کاف فی الهدایه الی الصراط المستقیم.» عقل همین مقدار میفهمد که موجودی آگاه است ولی به فعلیت رسیدن ابعاد این آگاهی، مشروط به این است که امداد شود.
وقتی به تاریخ عام گذشته برمیگردیم، بزرگان فلسفه میگویند چیزی که دست عقل را میگیرد فلسفه است. بزرگان ریاضت و کشف نیز دستگیریکننده عقل را عرفان و کشف میدانند، اما تابعین انبیاء(ع) وحی را دستگیریکننده عقل میدانند. چرا؟ چون شیئی میتواند دست آدم را بگیرد و بالا بیاورد تا خودش هم بالا باشد. اگر خودش هم در دریف آدم باشد نمیتواند او را بالا بیاورد. فلسفه و عرفان بشری است و چون بشری است، نمیتواند بشر را ترقی دهد. کسی میتواند بشر را نجات بدهد که بتواند دست انسان را بگیرد و بالا بیاورد و این انبیاء هستند. انسان به سطوح عقلش مادی است و به دفائن عقلش معنوی میشود و وقتی معنوی شد، به رشد تألهی میرسد.
طبق تصریح نهجالبلاغه، «عقل دفائنی» را فقط انبیاء میشناسند و به مردم میشناسانند. بنابراین در این سه مددکنندهای که برای عقل وجود دارد، خود عقل میفهمد که کدام مددرسان حقیقی است و صلاحیت مددرسانی دارد. از حضرت امام صادق(ع) روایت شده است که عقل خودش میفهمد که همه چیز را نمیفهمد و احتیاج به مدد شدن دارد. پس عقل سه دستگیریکننده دارد: یک مدد کشف به صورت مختلف از ریاضت و کشف و بودایی بگیرید تا راهبان مسیحی و دیگر و دیگران و مراکز ریاضت در هند و یونان. یکی مدد برهان و استدلال است. یکی هم طریق وحی و پذیرش و نه تعبد فرق است بین تعبد و پذیرش. تعبد قبول کردن است با فهم و بدون فهم، ولی پذیرش آن است که بفهمید و قبول کنید. اگر انسان بفهمد و قبول کند، بهترین راه وحی است، برای آنکه بشر کم میداند و این بیان قرآن است : «و ما اوتیم من العلم الا قلیلاً.» از طرف دیگر قرآن میفرماید: «و علمناه من لدنا علماً»؛ ما به پیامبر از لایتناهی علم دادیم. در اینجا عقل به ما میگوید که اگر میخواهید تمسک کنید و مددجویی نمایید، از متناهی مددجویی میکنید یا از نامتناهی؟ خود عقل چه میگوید؟ روشن است که میگوید نامتناهی.
این است که اگر ما به عقل برگردیم، عقل ما را به طرف وحی سوق میدهد و برای شأن رفیع انسانیت در شناخت، هم فلسفه و هم عرفان را کم میداند، چون این هر دو علم بشری است، ولی وحی علم الهی است و شأن انسان نیست که با کم و کوتاه مدد رسانده شود.
«و لقد کرّمنا بنی آدم» این تکریم معنایش آن است که تربیت انسان در دست خداست. پیامبر اکرم(ص) هم میفرماید: «ادبنی ربی.» خداوند مرا تربیت کرد و پیامبر همان تربیت خدایی را به ما منتقل میکند و میآموزد (یعلمهم الکتاب و الحکمه).
در همین جا به اعتقاد شیعه در باب معصوم گریز میزنم. اعتقاد شیعه در باب معصوم نشانگر کرامت انسانی است. از نظر شیعه، انسان تا به آن حد شریف است که نمیتوان او را به دست غیرمعصوم سپرد. نمیتوان انسان را دست کسی سپرد که مقدار اندکی علم، مقداری جهل و مقداری اشتباه دارد! شأن انسان اجل از این است که به دست غیرمعصوم سپرده شود. من سابقاً در جلسهای شرکت کرده بودم که سخنرانش مرحوم استاد مجتبی مینوی بود. او در باب خواجه نظامالملک بیش از یک ساعت سخنرانی کرد، ولی همه را از روی نوشته خواند. در آنجا میگفتند که در بعضی از محافل جهانی اگر کسی بدون نوشته بیاید، این کار را توهین به حاضران میدانند، برای اینکه ممکن است اشتباه کند و اوقات مستمعین را تلف نماید.
اگر با یادداشت آمدن حرمت به شنونده است، انبیا نیز برای حرمتگزاری به انسان، از سوی خدا با کتاب آمدهاند و کتاب آوردهاند. پس، بزرگترین کرامت انسان در مکتب انبیا تضمین میشود که با کتاب و نوشته به کلاس زندگی آمدهاند تا مبادا خطا و سهو کنند. قرآن هم میفرماید: «و لو تقوّل علینا بعض الا قاویل.» اگر پیامبر از پیش خودش چیزی بگوید: «لقطعنا منه الوتین»،اینها همه به کرامت انسان و به ارزش زندگی برمیگردد که سعی و اختیار است.
پاسخ این سؤال بسیار روشن است. حضرت امیر(ع) میفرماید: «یا کمیل! ما من حرکه الّا و انت محتاج فیها الی معرفه» نه زندگی هفتاد و هشتاد ساله، حتی برای یک عمل یک لحظهای نیز انسان باید بداند چه میکند.
برای اینکه فرق بین کار دانسته و کار ندانسته، فرق بین دانستن و ندانستن است: «هل یستوی الذین یعلومن و الذین لا یعلمون» فرق میان دانستن و ندانستن از زمین تا آسمان است. همین مقدار فرق بین کار دانسته و کار ندانسته وجود دارد. بنابراین، انسان باید زندگی را بفهمد تا بفهمد چه باید بکند و چگونه باید سعی کند! اینکه میگوییم انسان نیاز به تربیت دارد برای این است که برای رسیدن به معنویت نیز ما باید بدانیم از چه راهی برویم.
در روایت آمده است که در دوره پیامبر اکرم(ص) عدهای خانه و خانوادهشان را رها کردند و به کوه و بیابان رفتند تا خدا را عبادت کنند. پیامبر بسیار ناراحت شد و به میان مردم آمد و سخنرانی کرد. فرمود که من که پیامبر شما هستم، در میان مردم هستم. میخورم، مقداری از شب میخوابم، بیدار میشوم، نماز میخوانم، روزه میگیرم و بعضی روزها روزه نمیگیرم. زندگی را به کوه نکشید! زندگی در جمع است نه در کوه و صحرا. زندگی در کوه، زندگی با خداست و فقط این مطلوب نیست. زندگی با خلق خدا برای خدا مطلوب است و پیش خدا قرب دارد. زندگی با خلق خدا برای خدا زندگی ایدهآل است که توأم با خدمت به خلق است و چون اعظم خدمتها به خلق، عدالت است و قرآن میفرماید: «لقوم الناس بالقسط»؛ انبیاء آمدند تا عدالت را برپا دارند، چون چنین است حضرت امیر(ع) میفرماید که تمام عبادت «کلمه عدل عند امام جائر» وقتی انسان در برابر قدرتهای ظالم فریاد عدالت میکشد، انفجار«سعی» روی میدهد و سعی در اینجا منفجر میشود. بنابراین، حضرت امیر(ع) میفرماید: «عامه الصلاه و الصیام»؛ یعنی نمازها و روزهها آن قدر ارزش ندارد که فریاد عدالت در مقابل قدرتهای ظالم ارزش دارد. میدانیم که نماز و روزه سعی است، ولی افضل از همه این سعیها و عبادتها، فریاد عدالت است، زیرا فریاد عدالت خدمت به همه بشریت است، در صورتی که نماز و روزه خدمت شخص به خودش است.
مقداری از این سؤالها به لحاظ مضمون حالت تکرار دارد. بنابراین میتوانیم باز یادآوری کنیم که ارزش زندگی به «سعی» و «حسن اختیار» است. اگر انسان سعی نکند، زندگی باطل خواهد شد و اگر حسن اختیار نیز نداشته باشد، در جهت ضد هدف حیات حرکت میکند. از این رو، ارزش زندگی به سعی و حسن اختیار است یا حسن اختیار و سعی.
ایکنا _ ممکن است کسی این نگاه و این زندگی را مکتبی اسم بگذارد. برای کسی که در وادی زندگی مکتبی به سر نمیبرد، زندگی را چگونه باید تفسیر کرد؟
با عقل؛ کسی که میگوید نمیخواهد مکتبی باشد یا نمیخواهد مکتبی زندگی کند عاقل است یا عاقل نیست؟ اگر عاقل نباشد، حرفی با هم نخواهیم داشت و اگرعاقل باشد، عاقل دستکم باید در این جهت حرکت کند که عاقلانه زندگی کند. شرط زندگی و تفسیر زندگی برای کسی که مذهبی و دیندار نیست، عقل است. عاقل باید عاقلانه زندگی کند و زندگی عاقلانه،زندگی هدفمند و خیرمند است. بنابراین، کسی که مکتبی نمیاندیشد، باید به عرف سالم یا عقل رجوع کند و تا همان اندازه که عقل به او میگوید عمل کند. البته کسی که درست و عمیق میاندیشد به مکتب(مکتب توحید) میرسد. این حرف خود مکتب هم هست که از سعی صحبت میکند و نسبت به حسن اختیار تأکید میکند.
ایکنا _ چیزی که میتواند بحث زندگی را عام و همگانی کند، مقوله هنر است. جنابعالی در باب هنر و زندگی چه دیدگاهی دارید؟
سابقاً که ما جوان بودیم، لوازمالتحریرفروشها چیزهایی را میفروختند که اسم آنها عکسبرگردان بود. وقتی آنها را با کمی آب روی کاغذ میگذاشتید و میداشتند، عکس در آن صفحه میماند. به عقیده من، هنر عکسبرگردان زندگی است. هنرمند کسی است که بتواند زندگی را عکسبرگردان کند. احتمالاً این تعریف تعریفی دقیق و ظریف باشد. به دیگر سخن، هنر هر جا که بخواهد وجود داشته باشد نقش برگردان، باطن زندگی را ایفا میکند.
از اینجاست که ما اخلاق را نیز یک هنر میدانیم، یعنی زندگی اخلاقی نوعی زندگی هنرمندانه است. ما در باب زندگی نمیتوانیم تجریدی بحث کنیم، چون به هر حال در زندگی احتمال همه نوع برخورد و اصطکاک هم هست. زندگی انواع برخوردها، تکالیف و مسائل دارد. معیار حرکت صحیح در همه امواج پرطوفان حیات بشری و دریای حیات، اخلاق است. پیامبر اکرم(ص) به این مضمون فرموده است: «هر کس با مردم با اخلاق خوش رفتار کند و با همه خوشاخلاق باشد، مانند کسی است که همه شب نماز بخواند و همه روز را روزه بگیرد.» بیتردید، بادبان این کشتی اخلاق است که نوعی هنر است و اینجاست که امتیاز مذاهب و مکاتب معلوم میشود و باید دید کدام یک از مذاهب و مکتبها اخلاقی کاملتر، جامعتر، عمیقتر و انسانیتر دارد؟
ایکنا_ حال که سخن از هنر به میان آمد، میخواهم بپرسم که نگاه شما به زیباییهای هستی و طبیعت چگونه است؟
بسیار مشتاقانه و شیفتهوار. من در خیلی چیزها تأمل نمیکنم، چون طاقت تأمل در زیباییها را ندارم، از جمله زیبایی انواع و اقسام گل. واقعاً نمیتوانم به یک جنگل خیره شوم. بنابراین خودم را منصرف میکنم. همچنین نمیتوانم در یک دریا خیره شوم یا در یک شب مهتاب. به شوق اینکه شب مهتاب است، بیرون میروم، ولی اندکی که نظاره میکنم، اشراق این موجود چنان مرا میگیرد که ناگزیر منصرف میشوم. میدانید همه موجودات از دریا گرفته یا جنگل تا مهتاب و ... اشراق دارند. در المنجد عبارت زیبایی نقل شده است که نمیدانم گویندهاش کیست و میگوید: «جمعت الطبیعه عبقریتها فکانت الجمال.» طبیعت زمانی که همه زیباییها را جمع کرد، شد جمال انسانی. رهی معیری شعری لطیف به این مضمون دارد که خداوند چه چیزی را از چه چیزی گرفت و چه را از چه و زن را خلق کرد.
خداوند همهچیز را از همهچیز گرفت تا انسان را خلق کند. اینکه قرآن میفرماید: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» ناظر به این معناست که همه کائنات تقویم دارند، یعنی اندازه خلقتی دارند و هر اندازه زیباست. از این روست که گفته میشود: «لیس فی الامکان ابدع مما کان.»
با این حال، خداوند همه این اندازهها و تقویمها را در انسان ادغام کرده است. بنابراین همه عالم زیباست، ولی من در حد خودم هیچ وقت نتوانستم در یک موجود به تأملم ادامه بدهم، چون طاقت نمیآورم.
ایکنا _ گفته میشود که زندگی چیزی جز درس زندگی نیست. درسی که ما میتوانیم از زندگی بگیریم چیست؟
ما درسی را قبل از زندگی باید گرفته باشیم، چون اگر در حال زندگی بخواهیم درس بگیریم، بیخسران نخواهد بود، مثل پارچهای که یک مقدار از آن آب برود. لهذا شرع گفته است، مسائل را قبل از تکلیف یاد بگیرید؛ یعنی ما قبیل از اینکه از زندگی درس یاد بگیریم، باید درس گرفتن از زندگی را بلد باشیم و از جمله درسها این است که باید از زندگی درس بیاموزیم. با این حال، زندگی حتماً به انسان درس میدهد. فرمایش حضرت امیر(ع) ناظر به همین است که میفرماید که عقل دو عقل است: مطبوع و مکتسب. عقل مطبوع عقلی است که خدا به ما داده است و درس قبلی زندگی در آن است و با مدد انبیاء میتواند به اوج برسد و عقل مکتسب هم درسی است که زندگی به ما میدهد.
ایکنا _ فکر میکنید هدف زندگی چیست؟
هدف زندگی این میتواند باشد که این دوره را، که دوره چهارم حیات ماست، چنان بگذرانیم که در دو دوره بعد به آرامش روحی برسیم، چون هیچ چیزی به اندازه آرامش روحی اهمیت جدی ندارد. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون.» «خوف» و «حزن» ضد آرامش است. معلوم میشود که سعادت انسان رسیدن به آرامش و نفس مطمئنه است. آن وقت میتوان چنین نتیجهگیری کرد که هدف انسان در زندگی این است که تا آن مقدار که میتواند به مرحله اطمینان و نفس مطمئنه برسد تا هم در دورههای بعدی حیات و هم در عالم ابدیت صاحب و واجد آرامش باشد، از آن رو که آرامش شاکله و اساس حیات ابدی انسان است و اینکه پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «خیر ما القی فی القلب الیقین» بر این اساس است.
ایکنا _ شما در مکتب تفکیک نیز از یقین و رسیدن به یقین سخن میگویید. آیا این یقین را در راستای هدف زندگی و کارساز برای زندگی میدانید؟
یقینی که یقین است نه تنها کارساز برای زندگی که خود زندگیساز است. اینکه ما میگوییم تفکیک برای این است که از مکاتب، فلسفهها و سخنان اکابر، انسان به این یقین نمیرسد. وصول به یقین تنها از طریق الهی و از منبع الهی ممکن است.
ایکنا _ به بحث زندگی برگردیم. به نظر شما آیا میتوان زندگی را به قدیم و جدید تقسیم کرد؟
زندگی قدیم و جدید چیزی است که در قرآن هم مطرح شده است. آنجا که خداوند میفرماید: «تلک الایام نداولها بین الناس» یا آمده است: «الدنیا دول» که دولت هم از همین ماده است. در همه اینها مداوله وجود دارد؛ یعنی چیزی که در دست میچرخد. به طور طبیعی وقتی زمان تغییر کند، مسلم است که خصوصیات زمان هم تغییر میکند. تغییر ادوار و قرون مثل تغییر فصول است. تابستان خصوصیتی دارد و بهار خصوصیتی دیگر. فصول و ادوار هم چنین است.
بنابراین، به نظر ما تجدد یک چیز الهی است و پرهیز از تجدد سالم، پرهیز از تقادیر الهی است. خداوند تقدیر کرده است که بشر به ساختن هواپیما موفق بشود. سابق بر این، زمانی که به حرم حضرت امام رضا(ع) تازه برق کشیده بودند، مقدسها شبها به حرم نمیرفتند و تصورشان به این بود که چراغها از خارج آمده است و نجس است! نگاه مخالف به «تجدد» نگاهی مخالف توحید است، چون اقتضای توحید این است که خداوند متعال عالم را مداوله کند و به صور مختلف در درستها بگرداند. پس تجدد از کره دیگر وارد نمیشود، بلکه از افکار و آداب خود بشر به وجود میآید و خداست که این استعداد را به انسان داده است که آدابش را عوض کند، به سراغ کار نو و اختراع برود و مسائل نو را کشف کند، اما چیزهایی که در زندگی بشر ثابت است نباید در تجدد صدمه ببیند. چنین چیزی مثل این است که شما بخواهید اتاقی را تعمیر کنید، ولی پایههایش را از بین ببرید! پس ثبات حیات انسان، که معنویات کلی و اخلاق والاست، همواره در هر نوع زندگی باید وجود داشته باشد. بنابراین، زندگی لااُبالیانه غیر از زندگی تجددی است. متأسفانه این دو مفهوم خلط شده است. عدهای خیال کردهاند تجدد مساوی با لااُبالیگری است. نه، تجدد هیچ منافاتی با عقل، عفت، شرف، آزادگی، وقار و انسانیت ندارد. تجدد را نباید ضایع کرد. از آن رو که تجدد نو شدن حیات بشری در رابطه با اختراعات و علوم است. تجدد به معنای حذف گذشته هم نیست، بلکه نونوار کردن گذشته است. شما اگر پدری پیر داشته باشید و بخواهید او را به یکی از جلساتی که خود شما میروید ببرید، لباسش را عوض میکنید نه اینکه خودش را دور بیندازید! به فرض اگر سابقاً قبا میپوشید، حالا کت و شلوار به تن میکند.
بنابراین ستون فقرات حیات، که اتصال انسان به خدا و خلق خدا از راه توحید و عدالت است و عصاره تعلیمات انبیا هم همین است که فرمودهاند: «ان اعبدوا الله و اوفوا الکیل و المیزان»، اصالت خودش را همواره داراست، هم در زندگی قدیم هم در زندگی جدید.
حالا که از توحید و عدالت سخن به میان آمد، اشاره به این نکته را بیفایده نمیدانم که امام حسین(ع) در دو جبهه جنگیده است، یکی جبهه توحید که شب عاشورا فرمود میخواهیم نماز بخوانیم و دیگری جبهه عدالت. در چند خطبهای که حضرت در روز عاشورا خواند، عمده سخن در باب عدالت است که شما آمدهاید با ما بجنگید. ما هم با شما میجنگیم. پس عدالت کجاست؟ آیا شما در راه کسی میجنگید که عدالت را اجرا کرده است؟
در باب قدیم و جدید زندگی به تعبیرات اولیه خودمان برمیگردیم که با عنوان اعراض زندگی و جوهر زندگی مطرح کردیم. اعراض زندگی همیشه در حال تجدد و نو به نو شدن است، ولی جوهر زندگی ثابت است. در برخی از ادوار تاریخ، تجدد به کندی پیش رفته است. در برخی از ادوار مثل دوره حاضر هم بسیار تند پیش میرود. در عین حال در قدیم هم تمدنهایی بود که از خبر تجدد آنها نباید استعجاب کرد، اما در تمدنی که متصل به آن هستیم، تجدد در اعراض زندگی واقع میشود و باید به زیباترین شکل ممکن با آن برخورد کرد و نباید به سوء استفاده و غفلت گرفتار شد. همچنان که اشاره هم کردم، میان تجدد و نفی اخلاق و لااُبالیگری حتماً فرق وجود دارد.
ایکنا _ تفاوت زندگی قدیم و جدید اصولاً در چیست؟
تفاوت زندگی قدیم و جدید در اعراض زندگی است. زندگی جدید به طور مسلم خصوصیاتی دارد که در زندگی قدیم نبوده است که از آن جمله است رفاه بیشتر، کیفیتهای بیشتر و احتمالاً استفاده بیشتر از وقت. منتها هم در زندگی قدیم و هم در زندگی جدید، محور، انسان تکاملیافته است. بنابراین وقتی از زندگی قدیم و جدید سخن میگوییم، نباید از ضرورت تکاملطلبی انسانی و انسان تکاملیافته غفلت کنیم. در این هر دو نوع زندگی، انسانها باید به طرف تکامل پیش بروند و هرکسی به اندازه توان خودش. مقصود این است که انسان هیچ وقت نباید سعی و اختیار را فراموش کند. این دو عنصر مقدمه تکامل انسان است.
ایکنا _ این جمله زیاد شنیده میشود که میگویند زندگی سخت شده است. آیا سختی زندگی واقعیت دارد؟
زندگی سخت شده است، به جهت غلبه هوا و هوس و امیال انسانی و ظلم. سخت شدن زندگی راست است، برای اینکه زندگی هر اندازه که از مدار قسط دورتر برود، سختتر میشود. قرآن میفرماید که انبیاء را فرستادهایم تا قسط و عدل را برپا دارند. معلوم میشود زندگی سالم خداپسند، زندگی مبتنی بر عدل است. شما وقتی از عدالت جدا شوید، مصداق سخن حضرت امیر(ع) خواهید شد: «من ضاق علیه العدل، فالجور علیه اضیق»؛ کسی که عدالت برایش تنگنا ایجاد کند، ستم بیشتر آزارش میدهد. برای مبارزه با سخت شدن زندگی، گریزی از حذف طاغوتها نیست که سه طاغوت است: اقتصادی، سیاسی و فرهنگی.
اینکه در قرآن کریم از حضرت موسی(ع) فراوان یاد شده است، ولی از حضرت عیسی(ع) کمتر سخن به میان آمده، از این روست که همیشه در زندگی و تاریخ، انقلاب ضرورت پیدا میکند، آن هم انقلاب کامل، از آنگونه که حضرت موسی(ع) انجام داد. موسی یک انقلاب کامل کرد و قارون و فرعون و هامان را حذف کرد. قرآن میفرماید: «و ارسلنا موسی الی فرعون و هامان و قارون.» این هر سه باید با هم حذف شوند تا یک انقلاب موفق صورت بگیرد و زندگی، سختی را تجربه نکند. فرعونزدایی بدون هامان و قارونزدایی در کنارش سختی زندگی را دارد و انقلاب اسلامی هم که به بیپناهی و سختی زندگی ملت ایران منجر شد برای این بود که یک طاغوت را هدف گرفت و... بله، سختی زندگی واقعی است و یک حقیقت است و عمدتاً سه طبقه از سختی زندگی رنج میبرند؛ طبقات محروم، طبقات فاقد فرهنگ و نسلهای جوان.
ایکنا _ در هر دورهای معمولاً جوانها در آماج هجوم تفسیرهای بد از زندگی هستند. به نظر شما منشأ تفسیرهای بد از زندگی چیست؟
منشأ تفسیر بد از هر چیزی، جهل نسبت به آن چیز است. اگر کسی قرآن را هم بد تفسیر کند، علتی جز جهل نمیتوانید پیدا کنید. هر گاه از چیزی تفسیر بد ارائه شود، معلوم میشود آن چیز درست شناخته نشده است. جوانهای ما زندگی را نمیشناسند و متأسفانه عواملی هم وجود ندارد که زندگی را به آنها بشناساند. چهبسا مدعیان زندگی دینی و سالم همچنان عمل نکنند که جوان مطمئن باشد و سرمشق بگیرد. بنابراین، تفسیر بد از زندگی وجود دارد و من از آن به «مصیبت عظما» تعبیر میکنم و نتیجهاش سرخوردگی جوانهاست که سنگینترین خسارت است برای یک جامعه.
در نهایت باید گفت که هر جوانی باید خودش بنشیند فکر کند و بداند که حیات سرمایه ابدی انسان است و نباید آن را در روند مسائل از دست داد. از اینجاست که در روایت آمده که از راه رجال وارد دین نشوید، چون ممکن است همان رجال و بعد از آن رجال، کسانی بیایند و عملکردهایی داشته باشند که شما را از دین برگردانند، بلکه گفتهاند: از راه خود شناخت دین وارد دین شوید.
ایکنا _ در باب زندگی شرقی و زندگی غربی چه دیدگاهی دارید؟
زندگی شرقی و غربی هم واقعیت دارد و نمیتوان آن را قبول نکرد. تمدن شرق و غرب بسیار با هم متفاوت است. قدمت تمدن غرب بسیار کم و قدمت تمدن شرق بسیار زیاد است. عوامل جغرافیایی و خصوصیات دیگر هم در تفاوت این دو، بالطبع مؤثر بوده است. اصولاً شرق همیشه فضایی معنوی داشته است. برعکس، فضای غرب عمدتاً مادی بوده است و از وقتی هم که غربیها از قرون وسطا خارج شدند، به صنعت روی آوردند. غرب با صنعت از دنیای قرون وسطا خارج شد. بنابراین به وجه غالب مادی میاندیشند و عقلشان هم بیشتر عقل ابزاری است نه انواری.
از این روست که میبینیم متفکر بزرگی مثل کانت میگوید که عقل در حوزه الهیات راه ندارد و الهیات را باید از طریقی دیگر مثل اخلاق، وجدان، ایمان و احساس شناخت، در حالی که امام صادق(ع) حوزه الهیات را حوزه عقل میداند و میفرماید: «العقل ما عُبدَ به الرحمن.» اگر کسی بخواهد فرق زندگی شرقی و زندگی غربی را بداند، از اینجا میتواند بفهمد که غرب به طور عام میگوید که حوزه الهیات حوزه عقل نیست. شرق میگوید که اتفاقاً حوزه الهیات حوزه عقل است. این «تفکر» زندگی است، اما آنها در تعالیم زندگی آنها قطعاً به خاطر تجربیات و صنایع مرفهتر و پیشرفتهتر از ما هستند.
ایکنا _ به نظر شما چه مخاطراتی زندگی را تهدید میکند؟
من براساس مبنای خودم، به بحث اعراض زندگی و جوهر زندگی برمیگردم. جوهر زندگی را هیچ چیزی تهدید نمیکند. به طور قطع هیچ وقت هیچ چیزی نمیتواند زندگی را تهدید کند، چون جوهر زندگی با خود انسان و از خداست و انسان همیشه هست، چون خداوند ابدی است. انسان در جهت سعی و اختیار همه جا و همه وقت میتواند جوهر زندگی را از خطر حفظ کند. از اینجاست که ما میبینیم بعضی از بزرگان عبادت، تقوا و معنا به دستگاه ظالمان رفتهاند و کار کردهاند، چون غرض آنها جوهر زندگی و حفظ آن بوده است. از جوهر که بگذریم، اعراض زندگی در معرض انواع خطرهاست که عمده آنها به خودخواهی بشر و خوی استکباری و استعماری برمیگردد که ملتهای دیگر را در فشار قرار میدهند و حتی به نابودی تهدید میکنند.
ایکنا _ ما در این صحبت با نگاه شما به زندگی آشنا شدیم و از ابعاد نظاره شما به زندگی آگاهی حاصل کردیم. میخواهم بپرسم که شما از چه زمانی به این نوع نگاه و به این تعریف از زندگی رسیدید؟
حقیقت این است که ما از جوانی به استادانی برخوردیم که در فلسفه مجتهد بودند نه مقلد؛ یعنی ناقد فلسفه بودند نه فقط ناقل و ناقد بودند نه به نقد اعتقادی به این صورت که بگویند این مطلب فلسفی با فلان آیه یا روایت سازگار نیست، بلکه نقد کاملاً فنی و فلسفی میکردند. وقتی با این استادها برخورد کردیم و در حضور آنها یک دوره فلسفه خواندیم، تقریباً از اینکه از غیر طریق معصوم به حقیقتی از حقایق برسیم، امیدمان قطع شد، آن هم با این فلسفهها که هشتصد سال به «اصالت ماهیت» اقامه برهان کردهاند و با دهها مسئله متفرع بر آن. حالا هم سیصد سال است که از اصالت وجود سخن میگویند و افکار امثال فارابی، ابنسینا، خواجه نصیر و میرداماد را باطل میدانند. هم اینها مدعی برهان هستند و هم آنها مدعی برهان بودند. این مسائل کمکم ما را به این نتیجه رساند که باید پناهگاه مطمئنتر، یقینآورتر و بهتری را برای معرفت جست.
هرچه تأمل کردم، این پناهگاه را در جایی غیر از طریق اهل بیت(ع) نیافتم. برای رسیدن به این موضوع بسیار مطالعه کردم. چندین سال پیش در مقدمه یکی از کتابها لازم شد بنویسم که تا امروز 20 هزار جلد کتاب خواندهام. با این مقدار مطالعه و به اطلاع اجمالی و تفصیلی از معارف بشری، اعم از کتب آسمانی و کتب زمینی و فلاسفه، به آستانه وحی سر فرود آوردم. مرحوم پروفسور فلاطوری هم یک چنین سیری داشت و به تصدیق علامه طباطبایی، استاد فلسفه اسلامی بود و بعد به غرب رفت و در فلسفه غرب نیز استاد شد و دست آخر نظرش این بود که باید به قرآن برسیم.
بنابراین، کوششم این است که آنچه نظرم بر آن است مقتبس از انوار قرآن و اهل بیت باشد. البته ملاصدرا هم خیلی جاها میگوید که حقایق علم را باید از مشکات نبوت گرفت. منتها علوم الهی و انبیایی چنان است که انسان حتی اگر به اندازه یک سر سوزن نیز از آنها بهرهمند باشد، خودش فیضان میکند و در نتیجه مسائل زیادی وارد ذهن انسان میشود.
از عبدالحمید، کاتب معروف، پرسیدند که این نوع نوشتن را از کجا یاد گرفتی؟ گفت: «حفِظتُ خطب الاصلع، ففاضت ثم فاضت.» خطبههای حضرت امیر(ع) را حفظ کردم. آنها سرشارم کرد و سرشار...
توجه به علوم انبیایی و اوصیایی چون به مبدأ لایزال متصل است نه به عقول جزئی بشری، بنابراین خیلی وقتها ممکن است حقایقی را در نفس القا کند. برکات و رشحات قرآن کریم و اهل بیت را نباید ساده و نادیده گرفت.
ایکنا _ سؤالهای پایانی من درباره شخص شما و زندگی خود حضرتعالی است. میخواهم بپرسم استاد محمدرضا حکیمی این روزها بیشتر به چه چیزی فکر میکند؟
من به این فکر میکنم که آیا در طول عمر به وظایفی که برعهده داشتم عمل کردم یا نه. بیشتر به این فکر میکنم که آیا کوتاهی کردهام؟ فکر دیگرم درباره حقیقت صلات است و از این حیث مقداری هم ناراحتم، چون نماز بزرگترین هدیه خداوند به بشریت است که به آبروی پیامبر و خاطره قرب او به ما داده شده است. درباره حقیقت صلاه خیلی فکر میکنم. در روایت آمده است که انسان وقتی تکبیرهالاحرام میگوید، خدا خود متوجه او میشود، اما وقتی حواسش پرت میشود، ملائکه میگویند که خدا به او توجه دارد، ولی حواس تو به در جایی دیگر است! بنابراین صلاه در عالم امری عظیم است، خصوصاً اگر انسان جلال خدا را در نظر بگیرد که در این صورت متوجه میشود که این خیلی عظمت دارد که ما رو به خدا بایستیم و با خدا سخن بگوییم و «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را به زبان بیاوریم. بشر خاکی کجا و این حرفها کجا؟ نماز حقیقت محمدیّه است که از برکت حضرت و از قابلیت آن حضرت و به قول عامیانه، از صدقه سر حضرت در اختیار ما قرار گرفته است. کوتاهی بزرگی است که از نماز حداکثر بهره را نبریم.
نماز معراج مؤمن هم هست. در اینجا معراج اسم آلت است نه مصدر. صلاه عروج المؤمنین نیست، نردبان مؤمن برای معراج است. معراج با حضور قلب است. نردبان برای گذاشتن نیست، برای بالا رفتن است. عدهای شکایت میکنند که ما یک عمر نماز خواندهایم، ولی اتفاقی در ما نیفتاده است. باید به اینان گفت که شما نردبان را گذاشتهاید ولی بالا نرفتهاید. معراج مثل مفتاح اسم آلت و به معنای نردبان است. معراجیت نماز با حضور قلب محقق میشود.
ایکنا _ آخرین سؤال این است که استاد حکیمی اگر یک بار دیگر به دنیا بیاید، چه راهی را انتخاب میکند؟
عقیده من این است که در عالم یک حقیقهالحقایق وجود دارد که خداست. جلوه این حقیقت قرآن و چهارده معصوماند. گذشته از اینها، هیچ چیز دیگر در عالم هستی چندان ارزش ندارد که حیات آدمی صرف آنها شود. از این رو، زندگی این بنده ناچیز خداوند بر این تقدیر گذشت که پیوندی هرچند بسیار ابتدایی با قرآن کریم و معارف اهل بیت طاهرین(ع) پیدا کنم. بنابراین اگر دوباره به دنیا بیایم، همین زندگی را دوست دارم، منهای تقصیرها و قصورها، چون کمال اقصی این است که انسان در زندگی متوجه خدا و پرتوهای خداوندی باشد.
(این گفتوگو سال 1386 به کوشش کریم فیضی، پژوهشگر قرآنی و نویسنده انجام شده است و در کتاب «زندگی و بس» منتشر شده است که به انگیزه سالروز ارتحال استاد حکیمی و با اجازه نگارنده اثر، بازنشر میشود.)
انتهای پیام