مولانا سایه به سایه قرآن پیش می‌رود
کد خبر: 4171971
تاریخ انتشار : ۰۸ مهر ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۲
گزارش‌گفت‌وگوی ایکنا به مناسبت روز بزرگداشت شمس و مولوی

مولانا سایه به سایه قرآن پیش می‌رود

هفتم و هشتم مهر متعلق به شمس و مولاناست که رضا علی‌آبادی برای اولین بار این دو را در کنار هم در کتاب «آن و آن» بررسی کرده است و ما در ایکنا ضمن معرفی و تحلیل این اثر با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

علی‌آبادی: مولانا سایه به سایه قرآن پیش می‌رودمردان و زنان بزرگی در این کره خاکی زیستهاند که حاصل تفکر و آثار آنها از گذشتههای دور تا به امروز تأثیر شگرفی بر جسم، روح و روان انسانها داشته است. اندیشههای بزرگان را میتوان همچون چراغی دانست که راه را به ما نشان میدهند؛ سیر و سلوکی عارفانه که راه رسیدن بهحق است.

«شمس» و «مولانا» دو عارفی که نام آنها برای هیچکس ناشناخته نیست و در مسیر رسیدن به معرفت با هم روبهرو شدهاند؛ فصلی بزرگ از همان اندیشههای متعالی است. ملاقات جلالالدین محمد بلخی؛ فقیه و دانشمند قرن هفتم هجری با شمس تبریزی؛ انقلابی در وی پدید آورد که او را به تَرکِ مسند تدریس، وعظ، خطابه، فتوا و روی آوردن به مراتب تهذیب نفس و شاعری واداشت و ازآن‌پس بود که وی به «مولوی» مشهور شد.

البته این تأثیرات و عشق، دوسویه بوده است. بدان معنی که «شمس» آمد تا «مولانا» را بیابد و مولانا هم برخاست تا شمس را معرفی کند. شمس مولانا را جاودان کرد؛ البته ناگفته نماند که سبب ماندگاری خود شمس هم مولوی بود.

«ویلیام چیتیک»؛ فیلسوف، اسلامشناس و متخصص عرفان «مولوی« و «ابن عربی» آمریکایی در کتاب «من و مولانا» که با ترجمهشهابالدین عباسی توسط نشر مروارید منتشر شده است؛ در کنار آنچه این اثر بهغایت جذاب و بهنهایت دلنشین با مخاطب خود قسمت میکند؛ جمله جالبی دارد و آن اینکه میگوید: «هر ایرانی از زمانی که به دنیا میآید در بطن و متن خود دو گنجینه بزرگ را حمل میکند. «عرفان» و «ادب فارسی» و این همان چیزی است که میتواند گواهی بر تاریخ هزارساله شعر و ادب ایرانیان و دالی بر سرآمد بودن آنها در تمامی اعصار و قرون بر قلههای ادب، شعر، پژوهش و نگارش باشد

دو معنی آشکار و مغفول

در تقویم فرهنگی ما ایرانیان هفتمین روز از هفتمین ماه سال؛ روز بزرگداشت شمس تبریزی و هشتمین روز مهر؛ روز بزرگداشت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی است. در همین سرآغاز و پیش‌ از ورود به گزارش و گفت‌وگوی پیش رو ذکر دو نکته بیش‌ازپیش لازم به نظر می‌رسد.

نخست آن اینکه چگونه با تمام اسناد موجود چه در حوزه تاریخ و چه روایت‌هایی که از زبان شاعران و مورخان به ثبت و ضبط رسیده؛ کشوری در همسایگی غربی ایران مولانا را از آن خود می‌داند و یا کشوری دیگر در همسایگی شرقی ایران؛ مولانا را از آن خود! و ما ایرانیان در این‌ میان مدعی به تمام اسناد موجود، مولانا را تام و تمام از آن خاکی بزرگ، جهانگیر و گهواره تمدن جهان؛ یعنی «ایران‌زمین» می‌دانیم و می‌نامیم؟

پس برای برون‌رفت از این نمط که هنوز هم تلخ‌کامانه و شوربختانه حتی میان برخی از مردمان این سرزمین نیز چنین تشکیکی وجود دارد ذکر این نکته الزامی است که در ابتدای قرن هفتم و زمان حکومت خوارزمشاهیان که پادشاه وقتش «محمد خوارزم‌شاه» است؛ خراسان بزرگ چهار شهر اصلی داشت. مرو؛ هرات؛ نیشابور؛ بلخ و قطعاً بلخ از شهرهای پرآوازه آن زمان به‌ شمار می‌رفت.

علی‌آبادی: مولانا سایه به سایه قرآن پیش می‌رود

شهرت؛ آوازه و رونق شهر بلخ به قدری بود که در آن زمان به «گهواره تمدن مشرق‌زمین»؛ «قوت الاسلام» و «ام البلاد» شُهره بود. چهره‌های سرشناس بسیاری همچون «شیخ بلخی» در آن شهر روزگار می‌گذراندند و از میان این شیوخ بزرگ و عارفان برجسته پدر مولانا؛ «بهاءالدین ولد» نیز یکی از بزرگان شهر بود. شهری از دیار خراسان بزرگ که مولانا تا آخر عمر موطن خود را از آن دیار بزرگ می‌دانست و به بلخ علاقه وافری داشت.

نمط دیگر به لقب «محمد بن محمد بن حسین حسینی بلخی بَکری خطیبی» معروف به مولانا بازمی‌گردد که لقب او مولانا است؛ به ‌معنای «ملای روم» که به تکریم «جلال‌الدین» خطابش می‌کردند.

برای برون‌رفت از این نگرش که برخی این پرسش را با وجود اسناد متقن هنوز مطرح می‌کنند که چرا «مولانای رومی» می‌گویند باید به این نکته اشاره داشت که پسوند «رومی» به دلیل اقامت طولانی‌مدت مولانا در قونیه، در فلات آناتولی که سال‌ها تحت سیطره رومیان بود این‌چنین در منابع آمده ‌است. نیز ذکر این نکته بیش‌ازپیش حائز اهمیت است که در بیان اهل‌سنت؛ «مولوی» و «مولانا» اسم خاص نیست و برای هر فقیه، پیشوای مذهبی و برجسته به کار می‌رفته و می‌رود.

پس آنچنان‌که در جملاتی پیش ذکرش رفت نسب، کنیه و نام سراینده مثنوی معنوی، عارف و شیدایی که در مواجهه با شمس تبریزی، جهانی را به سیطره معرفت؛ اصالت و ذات ادبیت ادبیات ایران درآورد، «محمد بن محمد بن حسین حسینی بلخی بَکری خطیبی است.

آن و آنِ مولانا شدن و شمس زیستن

حال به مناسبت قرار گرفتن در ایستگاه تقویمی هفتم و هشتم مهر که اولی روز بزرگداشت شمس و دومی روز بزرگداشت مولانا است؛ بنیاد فرهنگی هنری رودکی اثری متفاوت با آنچه که تا به امروز درباره این دو عارف و چهره نامی ایران‌زمین نگاشته شده ‌است را اینبار به قلم پژوهشگر و مؤلفی به نام «رضا علی‌آبادی» با عنوان «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» منتشر کرده ‌است.

اثری که به گفته قاطبه کارشناسان و پژوهشگران حوزه ادبیات عرفانی، خاصه با رویکرد و نگرش دایره تأثیرگذاری مولانا و ارتباط متفاوت او با شمس تبریزی؛ جهانی را به حیرت و تحیر از عرفان ایرانی با خود همراه کرده است. چرا که باوجودآنکه در مورد مولانا جلال‌الدین و شمس‌الدین تبریزی تا به امروز در تاریخ کتابت، پژوهش و تألیف؛ در سرزمینمان، نقل؛ داستان و کتاب بسیار نوشته و گفته ‌شده است اما شاید این پرسش پیش آید چرا تا به امروز حتی به یک اثر نیز نمی‌توان در میان تمامی آثار بزرگ و سترگ رسید که در کتابی واحد؛ این دو بزرگ (مولانا و شمس) را کنار یکدیگر قرار داده باشد. کتابی که نه به شیوه و نمط تاریخ‌نویسان از تولد تا مرگ این دو را نعل به نعل روایت کرده باشند و نه در ساحت چشمه جوشان تخیل نویسندگان و داستان‌سرایان؛ فارغ از اسناد و روایت‌های تاریخی، به نوشتن قصه و داستانی حکایت و روایت کنند که کمتر حقیقت آن را در وجود، حضور، زیست و سلوک این بزرگان می‌توان یافت.

علی‌آبادی: مولانا سایه به سایه قرآن پیش می‌رود

آنچه کتاب «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» را سرآمد این دسته از آثار می‌کند، نگاهی است که رضا علی‌آبادی در مقام پژوهشگر و مؤلف این اثر برای نخستین بار هر دوی این بزرگان (مولانا و شمس) را در قالب یک مجلد و با نگاهی متفاوت با مخاطب خود قسمت کرده ‌است.

فصلی از این کتاب روایتی به‌غایت جذاب با نگاه اصول خط داستانی از تولد تا لحظه دیدار و ملاقات مولانا با شمس است. سوی دیگرش، روایت زیست و تمام فراز و فرودهای سلوک شمس‌الدین تبریزی و فصل سوم آنچه به قلم، تفکر و حاصل مداقه و پژوهش رضا علی‌آبادی در تأثیر و تأثری که این دو بزرگ‌نام در تاریخ ادبیات و عرفان ادب ایرانی با آن شهره جهانیان و سرآمد دلدادگان، شاعران، عارفان و ادیبان سرزمینمان میان مخاطبان ادب‌دوست ایرانی شدند بازمی‌گردد.

ارائه معنای جدید از استراحت کردن

رضا علی‌آبادی که کتاب «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن»، چهارمین اثر او در قالب مؤلف و پژوهشگر است؛ سه اثر قبلی خود را با توجه به سابقه بیش‌ از سه دهه حضور حرفه‌ای در عرصه موسیقی نواحی و مقامی با محوریت ساز تنبور؛ کسب جوایز مختلف ملی و بین‌المللی به جایگاه ساحت و تأثیرگذاری اینگونه موسیقایی گذرانده و استوار کرده است؛ حال به قول خود که در مقدمه این اثر نیز بر آن اشارت داشته «برای استراحت دادن به فصل نگارش و پژوهش؛ روی به قلمی کردن «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» آورده است.

به تعریفی دیگر؛ او معنای واژه «استراحت» را در روزگار معاصر دوباره خلق کرده است. او؛ استراحت را به غنودن، آرمیدن، رها کردن و دست کشیدن از کار مانند تعریف مترادف این واژه در ذهن همگان معنا نکرده است! اینبار استراحت را به سوق دادن بخشی دیگر از غلیان ذهنی؛ جوششِ پژوهشگرانه و قلم استوارش در فصلی دیگر از حوزه فرهنگ و هنر ایرانی، آن‌هم بلندای دو نام چون «مولانا جلال‌الدین» و «شمس‌الدین تبریزی» استوار کرده است. تا اثرش با دغدغه‌هایی که مطرح می‌کند بتواند عموم مخاطبان، علاقه‌مندان، جست‌وجوگران و پرسشگران این دو بزرگ ‌را خاصه در نسل جدید جوان کشورمان که در همدلی و هم‌نشینی با آثار سترگی که پیش‌ازاین در مقام پژوهش درباره مولانا جلال‌الدین و شمس‌الدین تبریزی به رشته تحریر درآمده بار دیگر آشتی دهد.

آثاری که با وجود عظمت، قدرت و نفوذشان؛ گاه آنچنان ادبیات آنها ثقیل و سنگین است که حتی دانشجویان مقاطع دکترای حوزه ادبیات نیز در دریافت و پنداشت آن آثار ‌چنان‌که نویسنده و پژوهشگرش قلمی کرده، مدام به مجبور به جستجوی مکرر هستند!

این در حالی است که یکی از اصلی‌ترین رسالت‌های قلم رضا علی‌آبادی در کتابت، نگارش و پژوهش «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» داشته؛ روایتی سلیس، قلمی ساده و روان برای دریافت و پنداشت آنچه او در پسِ پشت پژوهش‌ها و تطبیقی سترگ که در روایات این اثر از سر گذرانده با مخاطبش قسمت کرده است.

تطبیق 15 منبع عظیم؛ اتفاقی برای نخستین بار

فصلی دیگر از ویژگی‌های کتاب «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» به ارائه اسناد و تطبیق آثاری بازمی‌گردد که کمتر می‌توان حتی در آثار پژوهشی بزرگ، هم‌نشینی تمام آنها را در قلم پژوهشگران پیش‌ازاین به مطالعه نشست.

در میان مهم‌ترین اسنادی که علی‌آبادی در قامت پژوهش و خوانش چندین هزارصفحه‌ای خود برای نگارش کتاب «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» استفاده کرده ‌است می‌توان به آثار سترگ و متقنی چون «مناقب العارفین» از احمد افلاکی و تصحیح تحسین بازیجی؛ «مبانی عرفان و احوال عارفان» به قلم علی‌اصغر حلبی؛ «جواهر الاسرار و زواهر انوار» کمال‌الدین حسین خوارزمی؛ «رساله سپهسالار» به قلم فریدون سپهسالار با تصحیح سعید نفیسی؛ «تذکره الاولیاء» فریدالدین عطار نیشابوری؛ «تاریخ مغول» به قلم عباس اقبال آشتیانی؛ «پله پله تا ملاقات خدا» عبدالحسین زرین‌کوب؛ «شهاب‌الدین سهروردی» به قلم احمد فلسفی؛ «مثنوی ولدنامه» به تصحیح استاد جلال‌الدین همایی؛ «مثنوی معنوی» براساس چاپ قونیه؛ «مقالات شمس تبریزی» به قلم محمدعلی موحد؛ «فیه‌مافیه» اثر مولانا با تصحیح استاد بدیع‌الزمان فروزانفر؛ «کلیات و غزلیات شمس تبریزی» و درنهایت کتاب «من و مولانا» به قلم ویلیام چیتیک با ترجمه شهاب‌الدین عباسی ارجاع و اشارت کرد.

پرسش همچون شکرش، کرد گرفتار مرا!

در این مسئله تردیدی وجود ندارد و تکرار مکرر آن برای تمامی انسان‌های این جهان اثیری، وقوعش را برای هر فرد قابل لمس و درک کرده که گاهی انسان، با جرقه معرفت کسی دیگر بیدار می‌شود. نه آن‌که صرفاً همان راه را برود؛ بلکه ممکن است شیوه و زاویه دید او به جهان تغییر یابد و خود مبین راه جدیدی در ذهن و اندیشه شود.

با این وصف به صبح شنبه‌ای برگردیم که دست تقدیر و سرنوشت مولانا جلال‌الدین را همراه مریدان و یاران خود به حجره‌های کناری کاروانسرای شکرفروشان یا برنج‌فروشان می‌برد و ازقضا روبه‌روی حجره‌ای می‌نشاند که شمس‌الدین تبریزی در آن حضور دارد.

اما آن روز که مولانا در تکرار روزهای گذشته با همه خرسندی، بی‌خبری و بی‌خیالی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت، عابری ناشناس با هیئت و کسوت تاجرانی خسارت‌دیده؛ ناگهان از میان جمعیت پدیدار می‌شود و طنین صدای جسور و ناآشنایش را به سقف بلند بازار می‌رساند که «صراف عالم معنی، محمد صلوات الله برتر بود یا بایزید بسطامی؟!»

مولانا جلال‌الدین که عالی‌ترین مقام اولیا را از نازل‌ترین مرتبه انبیا هم فروتر می‌دانست و دراین‌باره تمام اولیا و مشایخ بزرگ گذشته را هم با خود موافق می‌دید پاسخ می‌دهد: «محمد صلوات الله سرحلقه انبیاست؛ بایزید بسطام را با او چه نسبت؟!» مولانای بزرگ که در آن ساحت و آن روزگار، واعظ و فقیه بزرگ قونیه و از مشایخ شناسای کشورهای مسلمان بود طبق آنچه خوانده و شنیده بود و با عالم اولیا آشنایی داشت در حق بایزید جز به دیده تکریم نمی‌نگریست؛ اما لاجرم نمی‌توانست مانند فقیه و واعظی عادی، بی‌پروا به انکار و تکفیر پیر بسطام بپردازد! چرا که می‌دانست دعوی پیر طریقت با آنچه از صاحب شریعت نقل می‌شد مغایرتی ندارد و هر یک از حال و مقامی نشان دارد. پس بی لحظه‌ای تأمل پاسخ می‌دهد: «بایزید تنگ‌حوصله و محمد(ص) دریانوش بود.»

به‌هرروی این مکالمه عجیب، آن‌هم نه در کلاس درس و وعظ که در میانه بازار قونیه، منجر به هم‌کلامی شمس و مولانا می‌شود و آتشی سوزان به خرمن هر دو می‌افکند. شمس که به قول خود شاید سال‌ها جز سلام و علیکی سخن دیگری با کسی نداشته، اکنون هم‌صحبت و همرازی یافته که او را بیش‌ازپیش به شور و غلیان می‌دارد و در این ‌میان «بیچاره دل که نمی‌داند باری بر زمین می‌گذارد یا باری سترگ‌تر را به دوش می‌گیرد!»

عرفان مولانا و تجلی آیه آیه، متن و بطن کلامالله

اکنون شمس از مولانا و اینکه بزرگ شهر است و در علم، فقه و وعظ بسیار خوانده و نوشته است می‌خواهد تا بار دیگر رخت و قبای مسلمانی را به این نمط و بر این طریق بر تن کند و این سرآغازی برای شوریدگی و شیدایی مولانا در پس هم‌کلامی، بحث، گفتار و سخن با شمس تبریزی می‌شود.

شوریدگی و شیدایی‌ای که وقتی به فراغ نخست منتج می‌شود؛ مولانا را با تمام عظمتش وا‌می‌دارد تا که یاران، شمس را بیابند و در پس یافتنی مجدد و فراق دوم که ازلی و ابدی می‌شود به چنان شوریدگی، حسرت و خسرانی می‌رسد که حاصل آن باز شدن دروازه‌ها و جوشش معرفتی است که در پس قریب به سه سال بحث، مکالمه، گفت‌وگو و گاه جدل به ابیات و غزل‌های منتج می‌شود که از زمان قرن هفتم تا به امروز نه‌تنها سرآمد ادبیات عرفانی و آیینه‌گردانی این ادبیات در ساحت هم‌نشینی و مجالست با بزرگان، خطیبان و واعظان امر دین و قرآن‌پژوهان می‌شود که خود آیینه‌ای وسیع برای بازنمایی عظمت اسلام؛ رسول(ص)؛ ائمه‌(ع) و کتاب آسمانی همه مسلمانان در شیوه بیان عرفان از زبان مولانا و آنچنان‌که خود گفته در قالب بهره بردن از آیه آیه، متن و بطن کلام‌الله مجید که خود لبریز از قصه و نقل است چه در غزلیاتش و چه در مثنوی معنوی او می‌شود.

مولانا تجلی‌ای از ساحت ازلی و ابدی کمال انسان را از مولایش علی(ع) که فرموده برای خداشناسی باید از خودشناسی آغاز کرد و در ادامه تجلی آیه آیه معارف قرآنی را در مباحث عرفان و اسلام می‌آمیزد. همه اینها سرآغازی برای جهانی شدن ادبیات عرفانی و معرفت بخش مولانا جلال‌الدین در تاریخ ادبیات ایران و جهان می‌شود.

معرفتبخشی برای جوینده حقیقتی

حال بعدازاین مقدمه و شرح ‌حالی که بر کتاب «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» به قلم رضا علی‌آبادی نویسنده و پژوهشگر این اثر رفت؛ گفت‌وگوی خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا) را با وی از ساحت و جایگاه دلیل در غلتیدن قلم علی‌آبادی به ورطه هم‌نشینی این دو بزرگ (شمس و مولانا) در قالب این کتاب؛ همچنین سهم و جایگاهی که شمس و مولانا در ادبیات عرفانی ایران داشته و دارند؛ نیز، نقب و نظری به ارادت هر بیت، غزلش و معرفت برخاسته از ساحت شاعرانگی مولانا -که خود جلوه‌ای از آیات کلام‌الله است- به تأثیری که او از قرآن و آموزه‌های قرآنی برای معرفت‌بخشی به هر جوینده حقیقتی در پس پشت آثارش ارائه می‌دهد.

علی‌آبادی: مولانا سایه به سایه قرآن پیش می‌رود

آثاری چون «مثنوی معنوی»؛ «فیه‌مافیه» و «کلیات و غزلیات شمس» که تا به امروز به ‌عنوان یادگاری بزرگ از گنجینه ادب پارسی و میراث آن برای آیندگان به ارمغان آورده و مانده. گفت‌وگوی ایکنا با علی‌آبادی به تمامی رویکردهای مطرح شده استوار است و حاصل آن در ادامه از حاطر شما می‌گذرد.

ایکنا- در این اثر برای نخستین بار نگاه متفاوتی در قالب همنشینی مولانا جلالالدین و شمسالدین تبریزی با روایت تطبیق نسخهها، اسناد موجود و همچنین عبور از زبان تاریخی و رسیدن به خط روایی داستانی منتج شده است. با توجه به اینکه در مورد مولانا و شمس تا به امروز بسیار نوشته و گفته شده است، برای شما چه دیگاه و الزامی برای تألیف این کتاب وجود داشته است. چرا زندگی شمس و مولانا را از کودکی تا پایان عمر در این اثر روایت میکنید؟

در این حوزه کتاب‌های موجود و در دسترس چند ویژگی عمده دارند. اول آنکه با وجود تعدد آثار؛ مسیر زندگی این دو بزرگ با یکدیگر در یک کتاب تا به امروز جمع نشده است! دوم آنکه کتب موجود در این حوزه از منظر ادبی اغلب با نگارشی دشوار برای عموم خوانندگان نوشته ‌شده و به نظر می‌رسد مخاطب اصلی آنها تنها گروه خاصی از مردم بوده‌اند. سوم آنکه ارجاعات آن کتاب‌ها هر کدام تنها به یک منبع خاص بازمی‌گردد. همین تعدد منابع، نیز برخی اختلافات در تاریخ وقایع و یا نوع بیان این اتفاقات در برخی منابع بسیار گوناگون و گاه دور از یکدیگر هستند.

همه این‌ها دست در دست یکدیگر داد تا درنهایت عزم خود را جزم برای نگارش کتاب «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» کنم. اثری که از روند پژوهش تا درنهایت رسیدن به چاپ و ارائه به مخاطب بیش‌ از سه سال زمان برده است.

این را نیز به سبب ضرورت باید بیفزایم، بر آن بودم در این کتاب؛ نخست به زبان ساده بنویسم. دوم با جمع‌آوری منابع تا حد امکان و کنار هم قرار دادن موضوعات، روایتی داستان‌گونه را دنبال کنم. روایتی ساده و قابل‌درک با تکیه بر اسناد تاریخی متقن. با این تأکید که شرحی از خود به داستان اضافه یا کم نکرده‌ام تا هم با ذکر منبع، روایت صحیح باشد و هم زیاده‌گویی نکرده باشم.

روایتی روان و ساده از داستان بدون هیچ کم‌وکاستی تا از یک‌سو، عموم مردم از آن بهره برده و از سویی دیگر؛ همگی بتوانیم به دریای بی‌کران جلال‌الدین محمد بلخی وصل شویم، به آثار و عقایدش، به آنچه می‌گوید و آنجا که می‌خواهد همه را بر آن آگاه کند، درس بدهد و وضع کند تا از خواب بیدار شویم و جهان را به گونه‌ای نو ببینیم. در این کتاب از قضاوت این دو بزرگ دوری جسته‌ام و تنها راوی زندگی آنها از کودکی تا پایان عمر بوده‌ام. چرا که دانستن زندگی و سیر تکامل آنها، خود آموزنده است.

به جِد و به یقین به این مسئله ایمان دارم که نمی‌توان یک‌شبه ره صدساله را پیمود. سال‌ها خواندن، آگاهی جستن، دانستن، ندانستن، تردید، یقین بردن و نظایری ازاین‌دست و در این‌ میان داستانی وجود دارد که برای همگان خواندنی و شنیدنی است. همراهی مخاطب با این اثر دشواری‌های این راه را خود بازگو خواهد کرد و خواهد گفت که چگونه گوهر وجود این هر دو در قالب هم‌نشینی، مباحثه و مجالست یا یکدیگر تراش‌خورده و از همین روست که اگر امروز نیز در آثار آنها می‌کاویم تا نایافته‌های خود را بیابیم، روح بی‌قرارمان را پالایش می‌کنیم و سامان می‌بخشیم. تلاش می‌کنیم در قالب این همراهی با آثار این دو بی‌قرار شویم، شاید هم شیداتر و روحمان را درنهایت به خداوند نزدیک‌تر کنیم.

ایکنا- حال از فضای این کتاب فاصله بگیریم و کمی وسیعتر مطلب را مورد کاوِش قرار دهیم. میدانیم که فصل مهمی از زیست مولانا و شمس ارتباطی نزدیک با آموزههای اسلام، قرآن و معرفت برخاسته از آنها داشته و دارد. یعنی همنشینی معنویت و عرفان که به قول خودتان ثمره آن نزدیکی روح انسانها به خداوند است. طی گذار هفت قرن از زمان زیست مولانا و شمس، آنچه بر آن دو گذشت که خروجی آن را در آثار سترگ مولوی میبینیم؛ امروز به واسطه بزرگانی چون مولانا و شمس؛ مسئله عرفان و دین را چگونه میتوانیم تعریف کنیم؟ چون چه در زمان حیات آن دو و چه تا امروز عدهای با این همنشینی زاویه دارند!

پاسخ به این مسئله ارجاع به دعوای تاریخی است که در این ‌میان وجود دارد. همچنان بزرگانی در بدنه استادان و پژوهشگران، همچنین محققان علوم حوزوی، فقهی و دینی وجود دارند که با مسئله‌ای به‌ نام «عرفان» زاویه دارند. البته در کنار آنها استادان و بزرگانی از هر دو حوزه پژوهشگران دانشگاهی و محققان برجسته علوم دینی داریم که هم‌نشینی جایگاه عرفان و معنویت در سایه همدلی مولانا و شمس با قرآن، رسول اکرم(ص) و آنچه که به‌عنوان یادگار بزرگ تعالی انسانی در معرفت اولیاء الهی ‌است را می‌پذیرند.

این همان زاویه‌ای است که گاه به بحث‌ها، مجالست‌ها و جدل‌هایی میان این دو طیف بدل شده است و مربوط به آنِ اکنون نیست. حتی در زمان زیست مولانا شاهدیم که عده‌ای و گروهی او را مُرتد خطاب می‌کنند! حتی با وجود جایگاه والای مولانا و به‌ویژه اشرافی که او بر حوزه علوم قرآنی، حدیث و مباحث اسلام داشته؛ در همان زمان افرادی که با او زاویه داشته‌اند را بر آن می‌داشت تا در کنار ای‌که او را دفع و نفی می‌کنند به‌گونه‌ای دیگر از او برای آموزه‌ها و معارف الهام‌بخشش بهره می‌جستند.

این درهم‌تنیدگی و پیچیدگی را که در حوزه عرفان و فلسفه اسلامی می‌بینیم نه‌فقط در مواجهه با مولانا جلال‌الدین و شمس‌الدین تبریزی شاهد هستیم. این مسئله در حوزه فلسفه اسلامی و کتاب «اسفار اربعه» ملاصدرا نیز در تاریخ به‌کرات از آن سخن گفته و روایت شده ‌است. درحالی‌که امروز همگان بر این مسئله اذعان و باور دارند که ملاصدرا یکی از بزرگترین فیلسوفان اسلامی است. یا در تاریخ شاهدیم که شیخ شهاب‌الدین سهروردی را گردن می‌زنند به‌ خاطر حرف‌هایی که زده؛ اما امروز او را به‌عنوان کسی که «حکمت اشراقی» را نه برای ایرانیان؛ که برای مسلمانان که برای جهان به ارمغان آورده است مورد پذیرش و تحسین قرار می‌دهند. این نزاع همواره وجود داشته، هنوز هم وجود دارد و کماکان هم با رد و پذیرش ازسوی گروه‌هایی مواجه است.

اما پاسخ من به تمام کسانی که با این رویکرد زاویه دارند در غالب پژوهش‌هایی که انجام داده‌ام به همین جمله ساده ختم می‌شود و همواره آن را با صدای بلند گفته‌ام که ریشه «عرفان» از «عرفه» یعنی «شناخت» می‌آید. به قول حضرت علی(ع) که می‌فرمایند: «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»؛ هرکسی می‌خواهد خدای خود را بشناسد باید خود را بشناسد. این خودشناسی است که در عرفان وجود دارد و ریشه آن «عرفه» -شناخت- می‌آید. این ورود به همان بطن و متنِ فهمِ کلام بزرگان ما جهت دریافت آنچه که دین اسلام در قالب کتاب آسمانی و رسولش حضرت محمد مصطفی(ص) بنا داشته، دارد و خواهد داشت که با پیروان حقیقی و ره‌جویان واقعی معرفت اسلامی در میان بگذارد.

این همان نمط، شیوه و راهی است که مولانا تلاش کرد با شکستن ساختار نگرش گاه جزم‌اندیش آن دوران، برای رسیدن حقیقت واقعی معرفت اسلامی به معرفت‎جویان به کار بندد. او عمیقاً به این مسئله اعتقاد داشت که حقیقت ناب و ذات دریافت الوهیت و الهیت پروردگار تنها مختص اهل وعظ، خطیب، فقیه و شیوخ شریعت اسلام آن زمان نیست و با ذات خداجوی عموم مردم و پیروان دین اسلام -مسلمانان- نیز مرتبط است. او این معرفت را گوهری در داخل صدف می‌دانست و تلاش کرد تا آن پوسته را بشکافد تا آن گوهر درخشان را با تمام مردم از هر قشر، جایگاه و طبقه‌ای در میان بگذارد. اما درک این معنا آن‌قدر پیچیده و صعب است که این درهم‌تنیدگی همواره وجود داشته و تا زمانی که روزی حقیقت به شکل تام و تمام آشکار شود این درهم‌تنیدگی ادامه خواهد داشت. شاید آن روز که این حقیقت برای تمام جهان آشکار شود؛ شکل جهان به این شکلی که امروز ما آن را تصور و در آن زیست می‌کنیم نباشد.

ایکنا- ایام؛ ایام پربرکت و سرورآفرین هفته وحدت است و امسال، تلاقی روز بزرگداشت مولانا و شمس نیز در همین ایام را شاهد هستیم. نخستین دیدار مولانا و شمس، پرسشی که شمس در مقام همترازی حضرت محمد(ص) و بایزید از مولانا میپرسد و مولانا در مقام واعظ، خطیب، عالم به علوم معرفتی اسلامی پاسخ قاطعی به شمس میدهد. این عرض ارادت مولانا به رسول اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع)، جایگاه قدسی قرآن و معرفت کلامالله که بازتابش را در تکتک ابیات، اشعار و اشارات مولانا میبینیم ریشه در آموزشهای مولانا نزد پدرش که واعظ، شیخ و فقیه بزرگ زمان خود بود دارد یا به غور و پژوهش مولانا (زیست شخصی) در حوزه علوم اسلامی بازمیگردد؟

این را در کتاب نیز گفته‌ام که مولانا خود از خاندان افرادی بود که هم واعظ، خطیب و سخنور و هم جملگی آنها از حافظان و قاریان قرآن بودند. پس او انسانی ناآگاه و نادان به اطلاعات علوم اسلامی نیست. حتی شمس تبریزی نیز این‌گونه است. بارها در کلام شمس تبریزی به احترام او نسبت ‌به جایگاه والا و بالای پیامبر اکرم(ص) برخورد می‌کنیم. شیرینی قضیه آن است که این هر دو هم بر جایگاه رفیع رسول اکرم(ص)؛ هم معرفت و تعالیم اسلام که برخاسته از معرفت حضرت محمد(ص) است و هم بینش، بصیرت و معرفتی که آیه آیه‌های قرآن در قالب فرمایش و تعالیم رسول اکرم(ص) و در ادامه ائمه اطهار(ع) با مسلمانان داشته‌ و به آنها نیز منتقل شده است با بند بند وجودشان باور دارند. آگاهند و ایمان دارند که همگی آن تعالیم و معارف برای شکافتن آن پوست و رسیدن به آن گوهر مانده در صدفِ دریای معرفت و شناختی است که می‌تواند از خودشناسی انسان برای رسیدن به خودش خداشناسی مورد استفاده قرار گیرد.

این نکته را نباید از خاطر دور داشت که شمس و مولانا شیخ و فقیه بودند و قطعاً در این ‌میان کفه شمس، در مقام فقیه و شیخ سنگین‌تر بوده؛ اما کیست که نداند رسیدن به این درجه از معارف مشایخ و قرار گرفتن در جایگاه فقیه جز تسلط هر فرد بر دروس خارج و علوم قرآنی، حدیث و فقه استوار است.

بار دیگر شما را به خود کتاب، تاریخ متقن و اسناد متعددی که در همین کتاب به آنها اشاره کردم ارجاع می‌دهم. پدر مولانا که «سلطان‌العلما» او را خطاب می‌کردند؛ فقیهی بارز و برجسته بود. در تمامی مراحل زندگی‌اش طبق گفته خود؛ کلام و فعلش در مسیر الله بوده و ذکر الله از کلامش نمی‌افتاد. پس خود مولانا از کودکی در جوار پدر که نخستین و مهم‌ترین استادش بود با الله و محمد صلوات الله علیه بزرگ می‌شود. پس انسانی ناآگاه نیست!

این را هم در کتاب و هم سخنرانی‌هایی درباره این کتاب گفته‌ام که مولانا یک مغز متفکر و فردی صاحب تفکر است. چرا که برخی عرفان را این‌گونه معنا می‌کنند که برای ورود به آن باید «هیچ» و «صفر» شد؛ که به‌هیچ‌وجه «صفر» و «هیچ» در عرفان هم‌تراز یکدیگر نیستند. «هیچ شدن» را نمی‌توان با «صفر بودن» مقایسه کرد. به‌هیچ‌وجه اینگونه نیست!

به قول مولانا و بسیاری دیگر از فقهای بزرگ در علم فقه، وعظ و خطبه چنان است که فقیه و دانشمند در علوم اسلامی باید به چنان جایگاهی از پختگی، معرفت و عظمت اقیانوس دریافت آموزه‌های اسلامی برسد که خروجی آن به آن «هیچ شدن» یا «فناء فی‌الله» ختم شود. یعنی آن‌قدر از سرچشمه لایزال معرفت الهی و قرآنی پُر و آکنده شود که دریباد در برابر عظمت پروردگار «هیچ است» و «هیچ نمی‌داند». مولانا کسی است که در تک‌تک مراحل زندگی‌اش از کودکی تا آخرین لحظاتی که از آموزه‌های پدر بهره می‌برده با معارف اسلامی، با رسول اسلام، با ائمه اطهار و با آیه آیه‌های قرآن بزرگ شده ‌است او با حدیث بزرگ می‌شود.

حتی وقتی‌که «برهان‌الدین محقق ترمذی» که شاگرد ارشد پدرش بود و در مقامی دیگر در جایگاه استاد مولانا در دوران کودکی و نوجوانی شروع به آموزش مولانا می‌کند، در مقطعی به مولانا می‌گوید که «تو در علوم قال سرآمد عالم هستی، حال مانند پدرت باید به علوم حال نیز دستیابی» و اینجاست که گاه ما شاهد آن اختلافی هستیم که پیش‌ازاین به آن اشاره کردم. یعنی هم‌نشینی «علوم حال» و «علوم قال» محل اختلاف است.

هم شخص پیامبر(ص) و هم مولانا که معرفتش و آگاهی‌اش از سرچشمه معارف رسول اکرم(ص) است؛ هر دو آن شناخت عمقِ حقیقت یا همان مروارید داخل صدف را طالب هستند. مطلوبشان آن است که مسلمانان در پس دریافت معارف قرآنی و آموزه‌هایی که رسولش به آنها انتقال داده؛ از یک‌سو ادامه‌دهنده راه رسول خدا و ائمه اطهار(ع) باشند و از سویی دیگر بر آن معرفت ذاتی، وجودی و خلاصه شده در آن کنه و عمقِ آموزه‌های قرآنی دست یابند.

ایکنا- اگر مولانا و شمس را از تاریخ ادبیات ایران در این هزاره شعر فارسی بگیریم با چه فقدان و خلأیی مواجه میشویم؟

من فردوسی را کامل خوانده‌ام. عطار را خوانده‌ام. سعدی، حافظ، جامی، نظامی و خاقانی را خوانده‌ام. 55هزار بیت؛ 25هزار غزل ناب و آن 35هزار بیت مثنوی معنوی که می‌توان از جهات مختلف استعاره‌ها، جمله‌سازی‌ها، برهم زدن قافیه‌ها، اوزان عروضی و روایتی که در بطن و متن این غزل‌ها است، جملگی بازتابی از انتهای شوریدگی و عشق مولانا است. کاری ‌که قبل ‌از آنکه مولانا بیاید، عطار و نظامی می‌کردند؛ مولانا با مثنوی همه اینها را درمی‌نوردد.

حکایات، قصه‌ها و مَثَل‌هایی که می‌زند و با همه آن روایت‌ها و مثل‌ها می‌تواند تو را جایی برساند. با چه شیوه‌ای؟ با شیوه همان خطیب و واعظ و سخنوریاش که برای بیان حقایق عمیق الهی داستان می‌گوید. از میانه داستان ناگهان به عشق سری می‌زند؛ از عشق می‌گذرد و بار دیگر به داستان ارجاع می‌دهد و داستان‌ها را دستمایه می‌کند برای ‌آنکه به آن مفهوم اصلی و عرفانی و معرفتی برسد.

ایکنا- اتفاقاً خود مولانا چه در غزلیات شمس و چه در مثنوی معنوی بارها اشاره میکند که این شیوه داستانگویی را برای رسیدن به بیان آن معرفت از خود قرآن و قصص قرآنی فراگرفته است؟

قطعاً، همین‌گونه است! شیوه‌ای که بتوانیم پند و معرفتی را از طریق داستان عنوان کنیم را همه مدیون قرآن هستیم. به ‌همین سبب است که مولانا از داستان‌های قرآن بهره می‌برد تا مغز و کنه مطلب را به مخاطب ارائه دهد. این به فقیه بودن، خطیب بودن، واعظ بودن و سخنور بودن مولانا بازمی‌گردد. این ویژگی یک سخنران است که او از داستان برای بیان هدفش، پیامش، وعظش و خطابه‌اش بهره می‌برد.

نبودن مولانا یعنی نبودن 55هزار بیت شعر معرفت بخش؛ نبودن مولانا یعنی نبودن غزل‌های شوریده؛ نبودن مولانا یعنی نبودن بازتاب معنی حقیقی اسلام، آنچه که رسول مکرم اسلام در قالب آیه‌های قرآن که بر سینه‌اش نازل می‌شد، سعی در معرفت بخشی و ترسیم مسیر سعادت و رستگاری انسان که همان قرب الی‌الله است و نبودن مولانا فقدان تمامی این معانی را با خود به ‌همراه دارد.

خود مولانا می‌گوید اگر معنا را می‌خواهی بدانی مثنوی را بخوان! این چیزی است که مولانا می‌گوید. مولانا چه در مثنوی و چه در غزلیات شمس سایه به سایه قرآن پیش می‌رود. به قول مولانا مثنوی، یعنی قرآن؛ یعنی خواندن اثری که اثرش را می‌گذارد.

قرآن با «اقرأ» شروع می‌شود.مثنوی با «بشنو» شروع می‌شود. همه پیش ‌از او و پس ‌از او با نام خداوند شروع می‌کنند و او برای ورود به درک جایگاه خداوند و آموزه‌هایش همه مخاطبانش را با شنیدن با «بشنو» خطاب می‌کند. این همان قرآنی است که خواندنی است. خوانده می‌شود تا شنیده شود. و به همین سبب است که برخی بر این مسئله اعتقاد دارند که «مثنوی معنوی مولوی، هست قرآن در زبان پهلوی».

انسانی چون مولانا که حافظ قرآن است، بر آن مسلط است، فقیه است و قرآن‌پژوه است؛ آیا در روایت معارف قرآنی دست به اغراق می‌زند؟ بی‌هیچ تردید پاسخ خیر است! چرا که ما ساده‌ترین داستان‌ها، روایت‌ها و نقل‌ها را با بزرگ‌ترین و عظیم‌ترین معارف انسانی و برآمده از علوم اسلامی و قرآنی در خود مثنوی معنوی می‌بینیم و می‌خوانیم. هر آدم با هر سطح نگرش، بینش و جایگاه دانش از این سفره عظیم مثنوی معنوی مولانا بهره‌ای به سهم و وسع خود می‌برد.

من از خواندن مثنوی و غزلیات مولانا به همان معنایی می‌رسم که بعد از تفکر و غور در آن به زبان ساده می‌توانم بگویم که من را تکان می‌دهد! این معانی در عین سادگی چنان عظیم و بزرگ است که هر فرد را در پس اندکی تأمل به خود وا‌می‌دارد که ببیند کیست و به‌عنوان مسلمان، رسالتش چیست و چه خواهد بود.

ایکنا- چه بخواهیم و چه نخواهیم، امروز با نسل امروز مواجه هستیم که اگر نگوییم ارتباطش با ادبیات کهن ما و در نگاهی فراختر با جهان کتاب قطعشده است، آن ارتباط رنگ باخته است. به اعتقاد شما برای فراگیری دامنه مخاطبان چه کتاب «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» که با روایتی متفاوت داستان زندگی دو بزرگ ادبیات و عرفان ما را یعنی شمس و مولانا و دیگر آثاری که همنشینی نسل جوان را با چنین آثاری میتواند تقویت کند باید چه اقداماتی صورت گیرد؟

نه به غرب کار دارم نه به شرق! معتقدم هر جامعه‌ای که از ایدئولوژی خالی شود دستاویزی برای ادامه حیات نخواهد داشت. این ادبیات که منبعی از عرفان، اخلاق و درس انسانیت است که فصل سترگی از آن را در بوستان می‌بینیم که حضرت سعدی چنین پند و درس می‌دهد که می‌گوید اگر می‌خواهی بروی نان بخری این‌گونه حرکت کن! اگر پادشاهی، این‌گونه حکومت کن. یا اگر مولانا می‌آید و چنین دست از روایت‌هایی را می‌گویند تلاششان برای پر کردن جامعه از فهم، درک و عمق معنای انسانیت در سایه زیستن در لوای دین، الوهیت و پروردگاری است که به آن‌ها مسیر سعادت را وعده و نشان داده است.

آنها از آداب عادی روابط ما تا حقیقت‌های بزرگی که به آن دست یافته‌اند را با مخاطب خود به زبان شعر، به زبان شناسنامه ایرانی با ایرانیان در میان می‌گذارند. به همین سبب است که معتقدم جامعه اگر به سمت شعر و اگر به سمت ادبیات ایران و به سمت مفاهیم آنها حرکت کند جامعه‌ای غنی خواهد شد.

بخشی از این وظیفه بر گردن من پژوهشگر که کتاب می‌نویسم و بخشی بر عهده رسانه‌ها است. روزی به یکی از دوستان می‌گفتم که اگر در مقام رئیس صداوسیما قرار بگیرم شبکه‌ای را اختصاص می‌دهم به‌ نام به ادبیات و نام آن را شبکه ادبیات می‌گذارم. 24 ساعت آن را به دعوت از اساتید و بزرگان حوزه ادبیات اختصاص می‌دهم تا صرفاً و تنها در این شبکه حضور پیدا کنند و آثار سترگ ادبی ما را بخوانند و با مخاطب قسمت کنند. از فردوسی، نظامی، حافظ، سعدی و البته از مولانا بخوانند. تنها همین! در مقام تفسیر و تاویل برنیایند، فقط بخوانند! با استمرار این کار خواهید دید که چه تأثیر بزرگی در جامعه از خود به‌جای می‌گذارد.

من این مسئله را به‌شخصه امتحان کرده‌ام. در جلسات اول کلاس مثنوی خود شاهد حضور افرادی بودم که چنین مباحثی را نه درمی‌یافتند و نه شناختی از آن داشتند و نه حتی میل و رغبتی! اما بعد از گذشت دو یا سه جلسه چنان شیفته آموزه‌های عظیم و عمیق مثنوی در قالب اشعار مولانا و بهره بردن او از قصص قرآن، آموزه‌های کتاب آسمانی مسلمانان، معارف رسول اکرم(ص) و انبیاء می‌شدند که دیگر جدایی آنها از مثنوی غیرممکن بود. اگر در رادیو و تلویزیون به سمت این مسئله حرکت کنند که ادبیات کلاسیک را فقط در حد خواندن با مخاطبان قسمت کنند، باور کنید که اغلب جامعه به سمت این آثار گرایش پیدا می‌کند.

من اجرایی در قونیه داشتم. قونیه شهری است که وسعت آن به‌ اندازه یک‌سوم کرج هم نمی‌رسد. اگر بدانید که آنها چگونه مردم را از سراسر دنیا به آنجا می‌کشانند. ما اینجا حافظ، سعدی، عطار، خیام، باباطاهر و فردوسی داریم. با هر یک از اینها می‌توان فوج فوج از مخاطبان داخلی و کرورکرور از مخاطبان معرفت‌جو، حق‌جوی تعالیم و معارف اسلامی که همگی بر مسیر انسان‌سازی استوار است را به خود جذب خواهد کرد.

کافی است گامی در این زمینه برداریم و ما شیفتگی را خواهیم دید. این راه به واسطه 30 سال فعالیتم در حوزه موسیقی مقامی و نواحی و 20 سال در حوزه تدریس می‌گویم. 20 سال درس دادن به معنای آن است که جوانان از هر سنی، گرایش فکری و شغلی در کلاس درس حضور داشتند.

بگذارید مثال دیگر و روایتی را از زیست و زندگی خودم با شما قسمت کنم. اولین مدرک لیسانس من قبل ‌از موسیقی معماری بود. زمانی که دانشجوی معماری بودم ساز تنبور را نیز می‌نواختم. عده‌ای از همان دوستان هم‌کلاسی از من پرسیدند که چه سازی می‌زنی و من گفتم تنبور. بسیاری حتی نمی‌دانستند که تنبور چیست! و وقتی برای آن‌ها از موسیقی مقامی، نواحی و سنتی ایران می‌گفتم این جمله را مدام می‌شنیدم که «نه! ما با موسیقی مقامی و سنتی ارتباطی برقرار نمی‌کنیم!» روزی تعدادی از همان دوستان مهمان من بودند. در حضور آنها چند دقیقه یکی از موسیقی‌های مقامی را با ساز تنبور نواختم. سال‌ها و سال‌ها از آن روز می‌گذرد و این دوستان حضور دارند. وقتی داخل ماشین این افراد می‌نشینیم، می‌بینیم که آنها موسیقی‌ای که گوش می‌دهند موسیقی کیخسرو پورناظری؛ شهرام ناظری یا سیدخلیل عالی‌نژاد است. خیلی از آنها خود ساز تنبور می‌زنند و این همان آدمی است که می‌گفت از تنبور بدم می‌آید!

اگر رسانه ما؛ معارف، معرفت، حقیقت و حقایق ادبیات ما را به‌سادگی، به‌درستی و بی‌واسطه با مخاطب خود قسمت کند؛ احتیاجی به تبلیغات ندارد. خود این افراد که امروز ممکن است نقدی بر آنها وارد باشد که نسل جوان به سمت موسیقی سطحی و نازل سوق پیدا کرده‌اند به سمت همین موسیقی غنی سنتی، ردیفی-دستگاهی، نواحی و مقامی ایران سوق پیدا می‌کنند. به سمت ادبیات سترگ ایرانی سوق پیدا می‌کنند. همه این‌ها درنهایت به تجلی فرهنگ ایرانی با چنین عقبه‌ای می‌انجامد و راه آن را ادامه می‌دهند. من و امثال من در مقام پژوهشگر، نویسنده و مدرس تلاش خود را می‌کنیم و آن سوی دیگر انتظار داریم که رسانه‌ها و به‌ویژه صدا و سیما به دنبال این راه و کار باشند. در عرض چند سال تحول را در سطح کلان می‌بینیم. چراکه من به سهم خود این را در کلاس‌هایم دیده‌ام. وقتی پای دستگاه عظیم و تأثیرگذاری چون رسانه آن ‌هم در قامت تلویزیون و رادیو به میان بیاید مسلم است که تأثیر آن در تمام جامعه و وسعتی به‌اندازه ایران به چه میزان خواهد بود.

ایکنا- درنهایت رضا علیآبادی با پژوهش، نگارش و تألیف کتاب «آن و آن؛ مولانا شدن و شمس زیستن» میخواسته چه به مخاطب خود ارائه دهد؟ انتظار دارد مخاطب در پس مطالعه این کتاب به چه دست یابد؟

شاید مولاناهای زیادی در طول تاریخ زیسته باشند اما نه مولانای شمس. ازاین‌جهت که تجربه زیسته هر انسان ممکن است دایره شناخت او از پیرامون خود را بسیار وسعت دهد و زیاد کند؛ اما مهم این است که این تجربه زیسته چگونه به آگاهی و آگاهی چگونه به یک روش و راه تبدیل می‌شود.

در این کتاب وقتی زندگی این بزرگواران را از ابتدا تا پایان مرور می‌کنیم می‌توانیم نتیجه‌ای بزرگ بگیریم و نه یک راه! که طریقه ساختن راه را بیابیم. بسیاری در پی آنند، قدم در راهی بگذارند که دیگران گذاشته‌اند؛ اما با مطالعه این کتاب به‌عنوان یک نسخه نمونه و یک حقیقت متقن تاریخی ما به این نتیجه می‌رسیم که چگونه می‌توانیم راهی را برای خودمان بسازیم. این همان چیزی است که انسان با آن و آن خودش به دست خواهد آورد.

گزارش، گفتوگو و روایت تحلیلی از امین خرمی

 

انتهای پیام
captcha